ورود

ورود به سایت

نام کاربری *
رمز عبور *
به خاطر سپردن من
سه شنبه, 19 اسفند 1393 20:36

تفسير مأثور در نگاهى گذرا

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

 

 

  تفسير مأثور در نگاهى گذرا

على عليزاده

چكيده:

يكى از روش هاى تفسير قرآن تفسير روايى است ؛ يعنى با استفاده از روايات صادر شده از معصومان به تفسير قرآن بپردازيم. در اين مقاله به دلايل و شواهد تفسير مأثور پرداخته شده و از ضرورت آن سخن به ميان آمده است. آسيب هاى تفسير مأثور از ديگر مباحث اين مقاله است كه در آن به افراط گرى در تفسير روايى پرداخته شده و راه حل هايى نيز ارائه شده است.

نويسنده در پايان نمونه هايى از روايات تفسيرى در تفسير ابوالفتوح رازى را نقل نموده است.

كليد واژه ها:

تفسير مأثور، ظواهر قرآن، آسيب هاى تفسير مأثور، قرآنيون، اخباريون، تفسير روض الجنان.

مقدمه

تفسير عبارت است از بيان مفاد استعمالى آيات قرآن و آشكار نمودن مراد خداى متعال از آن بر مبناى ادبيات عرب و اصول عقلايى محاوره.

توضيح آن كه قرآن به زبان «عربى مبين» نازل شده و روش محاوره اى آن بر اساس اصول عقلايى رايج در محاورات است. در محاورات عقلايى هر كلامى مى تواند از دو مرحله از معنا برخوردار باشد:

الف . مراد استعمالى:  هر كلامى از واژگانى تركيب يافته است كه مجموع هيئت تك تك و تركيبى آنها در كنار اصول محاوره، معنايى را ظاهر مى سازد كه به آن مراد استعمالى گويند.

ب . مراد واقعى و جدى: به معنايى گفته مى شود كه گوينده آن را اراده كرده است ؛ چه با مراد استعمالى مطابق باشد و يا مطابق نبوده و معنايى جز آن را اراده كرده باشد.

مطابق اصول عقلايى حاكم بر محاوره، چنان كه مراد جدى گوينده غير از مراد استعمالى باشد، بايد با آوردن قراين پيوسته و يا گسسته آن را بيان كند و در غير اين صورت، شنونده به همان ظهورى كه از معناى استعمالى به دست مى آيد، بسنده خواهد كرد و همان در حق او حجت است.

قرآن مجيد همچون ساير عقلا، كلامش برخوردار از دو مرحله ياد شده بوده، و در بيشتر آيات قرآن، مراد جدى آن غير از مراد استعمالى اش است 1 .

قرآن قراينى را كه دلالت بر مراد جديش مى كند، غالبا در ساير آيات و يا در احاديث معصومان و يا در برهان هاى عقلى نهاده است .

واژه «أثر» در اصطلاح به معانى گوناگونى تعريف شده است و مراد ما از آن، تنها همان معناى مترادف با «حديث» است، بنابراين «تفسير مأثور» تفسيرى است كه در آن آيات قرآن توسط احاديث تفسير مى شوند و مراد جدى خداوند را آشكار مى كنند.

ضرورت فهم مراد جدى آيات قرآن توسط احاديث از خود قرآن و سنت قطعى و سيره عملى مسلمانان در تمام دوران ها، به دست مى آيد.

۱ . تاريخچه رجوع به بيانات معصومان عليهم السلام در فهم قرآن

نزول قرآن به ضرورت محيط جغرافيايى به زبان عربى مبين و در قالب سوره هاى كوچك آغاز گرديد، و محور پيام هاى آن دعوت به توحيد و يكتاپرستى از يك سو و مبارزه با شرك و بت پرستى از سوى ديگر بود و آياتش خبر از معاد، قيامت، روز جزا، پاداش بهشت براى موحدان و كيفر دوزخ براى كافران و مشركان مى داد. اين سخنان براى مردمان آن سرزمين قابل فهم و درك بود ؛ به همين خاطر، گروهى بدان ايمان مى آوردند و گروه ديگر، يا از روى جهالت و نادانى و يا با در خطر ديدن منافع مادى و دنيوى خود، به مخالفت با آن مى پرداختند.

نتيجه اى كه از دوران آغازين نزول قرآن به دست مى آيد، عبارت است از اين كه ظواهر مفاهيم سوره هاى آغازين قرآن و معانى آن، براى مردمان آن دوران، چه آنان كه به دين اسلام گرويده بودند و چه آنانى كه به شرك و كفر خويش پافشارى مى كردند، روشن بوده و آن را مى فهميدند و اساسا اين فهم و درك آنان از قرآن بود كه حجت را بر آنها تمام مى كرد.

با گذشت زمان و نزول سوره ها و آيات فروان و با انس مسلمانان به تدبر و تفهم معانى قرآن، رفته رفته پرسش هايى پيش رويشان نمايان مى شد كه فهم پاسخ آن نيازمند توضيح پيامبر صلى الله عليه و آله بود ؛ از قبيل معانى آياتى كه در ارتباط با امور غيبى همچون حوادث قيامت، بهشت و دوزخ، فرشتگان، حساب و كتاب اعمال و نيز فهم معارف متعالى قرآن از قبيل صفات ذاتى و افعالى الهى، كه برايشان تازگى داشت ؛ زيرا آنان از مفهوم علم، قدرت، غضب، رضا، حب و بغض و... معانى را كه درك مى كردند، متناسب با خصوصيات مخلوقات بود، نه ذات لايتناهى و لايتغير الهى.

با هجرت پيامبر اسلام به مدينه و گسترش اسلام به دورترين نقاط جزيره العرب و پيش آمدن حوادث جديد و افزايش مسلمانان، آيات زيادى از قرآن به تناسب حوادث و نيازها در موضوعات مختلف عبادى و اقتصادى و حقوقى و سياسى نازل شد كه فهم جزئيات آنها نيازمند بيان پيامبر صلى الله عليه و آله بود و اين روند تا پايان حيات نبى گرامى اسلام ادامه داشت و با به پايان رسيدن دوران زندگانى پيامبر صلى الله عليه و آله نقطه عطفى در تاريخ اسلام پيدا شد و مسلمانان درباره جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله به دو دسته تقسيم شدند؛ گروهى ـ كه اكثريت مسلمانان را تشكيل مى داد و مسأله جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله را انتخابى مى دانستند ـ پايه گذار مكتب خلفا گرديدند. و گروه ديگر ـ كه در ظاهر اندك و مغلوب اين ميدان بودند و مسأله جانشينى پيامبر را امرى انتسابى از جانب خدا مى دانستند كه توسط پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير خم ابلاغ شده بود ـ مكتب اهل بيت را تشكيل مى دادند. با پيدايش اين دوران، فهم و تفسير قرآن با مشكلاتى روبه رو شد و ضرورت هايى را مى طلبيد كه نتيجه اين دوران بود. با به قدرت رسيدن مكتب خلفا، وجود روايات زيادى كه بيانگر زمينه نزول آيات قرآن بودند و برخى از آنها در اثبات حقانيت مكتب اهل بيت عليهم السلاموارد شده بودند و برخى هم موجب تقبيح و رسوايى ديگران بودند، با شعار«حسبنا كتاب اللّه » مهجور گرديدند.

در كتاب بصائر الدرجات در روايتى ـ كه از امير المؤمنين عليه السلام نقل شده است ـ به اين حقيقت اشاره دارد:

عَنْ زَاذَانَ، قَالَ: سَمِعْتُ عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَقُولُ: مَا مِنْ رَجُلٍ مِنْ قُرَيْشٍ جَرَتْ عَلَيْهِ الْمَوَاسِي إِلَّا وَ قَدْ نَزَلَتْ آيَةٌ- أَوْ آيتين [آيَتَانِ‏]- تَسُوقُهُ إِلَى جَنَّةٍ أَوْ تَقُودُهُ إِلَى نَار.... 2

نيز از ابوذر رضى الله عنه روايت شده كه:

 أَنَّهُ قَالَ: لَمَّا تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ ص جَمَعَ عَلِيٌّ ع الْقُرْآنَ وَ جَاءَ بِهِ إِلَى‏ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ عَرَضَهُ عَلَيْهِمْ لِمَا قَدْ أَوْصَاهُ بِذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَلَمَّا فَتَحَهُ أَبُو بَكْرٍ خَرَجَ فِي أَوَّلِ صَفْحَةٍ فَتَحَهَا فَضَائِحُ الْقَوْمِ فَوَثَبَ عُمَرُ وَ قَالَ يَا عَلِيُّ ارْدُدْهُ فَلَا حَاجَةَ لَنَا فِيهِ فَأَخَذَهُ ع وَ انْصَرَف‏.... 3

ولى مسأله تنها به اينجا ختم نشد، بلكه گسترش اسلام به سرزمين هاى دور و مسلمان شدن ناآشنايان به زبان عربى و تاريخ و حوادث دوران پيامبر صلى الله عليه و آله و پرسش هاى پى درپى آنان براى فهميدن آيات قرآن، و نيز وجود دشمنان ديرين اسلام، و تحريف شدن اسباب نزول آيات و ورود اسرائيليات توسط عوامل نفوذى يهود، تفسير و فهم قرآن از مسير دوران پيامبر منحرف گرديد. اهل بيت عليهم السلام كه مفسران واقعى قرآن بودند، در برابر اين انحرافات ساكت نماندند و تلاش فروانى براى حفظ محتواى قرآن نمودند.

۲ . ويژگى هاى وحيانى قرآن

ساختار اعجازآميز محاورات قرآن به گونه اى است كه كه فهم لايه هايى از آيات آن نيازمند بيان پيامبر صلى الله عليه و آله است ؛ چنان كه در خود قرآن تصريح بدان شده است:

وَ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ 4 .

آن ويژگى ها در سه جهت نهفته است :

۱ ـ ۲ . ويژگى هاى گوينده وحى: از خداوند سخنى جز حق صادر نمى شود. اگر خداوند سخنى بگويد كه در ظاهر با واقعيت هاى بيرونى ناهماهنگ باشد، اين سخن بايد به گونه اى معنا شود كه اين ناهمخوانى را بركنار كند. به همين خاطر نيازمند بيان پيامبر صلى الله عليه و آله است:

وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى أَنَّ الصَّادِقَ ع قَالَ لِأَبِي حَنِيفَةَ لَمَّا دَخَلَ عَلَيْهِ مَنْ أَنْتَ؟ قَالَ أَبُو حَنِيفَةَ قَالَ ع مُفْتِي أَهْلِ الْعِرَاقِ قَالَ نَعَمْ قَالَ بِمَا تُفْتِيهِمْ؟ قَالَ بِكِتَابِ اللَّهِ قَالَ ع وَ إِنَّكَ لَعَالِمٌ بِكِتَابِ اللَّهِ نَاسِخِهِ وَ مَنْسُوخِهِ وَ مُحْكَمِهِ وَ مُتَشَابِهِهِ؟ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَأَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ أَيُّ مَوْضِعٍ هُوَ؟ 5 قَالَ أَبُو حَنِيفَةَ هُوَ مَا بَيْنَ مَكَّةَ وَ الْمَدِينَةِ فَالْتَفَتَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ إِلَى جُلَسَائِهِ وَ قَالَ نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ تَسِيرُونَ بَيْنَ مَكَّةَ وَ الْمَدِينَةِ وَ لَا تَأْمَنُونَ عَلَى دِمَائِكُمْ مِنَ الْقَتْلِ وَ عَلَى أَمْوَالِكُمْ مِنَ السَّرَقِ؟ فَقَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَيْحَكَ يَا أَبَا حَنِيفَةَ إِنَّ اللَّهَ لَا يَقُولُ إِلَّا حَقّاً أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً أَيُّ مَوْضِعٍ هُوَ؟ 6 قَالَ ذَلِكَ بَيْتُ اللَّهِ الْحَرَامُ فَالْتَفَتَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ إِلَى جُلَسَائِهِ وَ قَالَ نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الزُّبَيْرِ وَ سَعِيدَ بْنَ جُبَيْرٍ دَخَلَاهُ فَلَمْ يَأْمَنَا الْقَتْلَ؟ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَيْحَكَ يَا أَبَا حَنِيفَةَ إِنَّ اللَّهَ لَا يَقُولُ إِلَّا حَقّاً- فَقَالَ أَبُو حَنِيفَةَ لَيْسَ لِي عِلْمٌ بِكِتَابِ اللَّه‏،... قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَجُلٌ عَالِمٌ بِمَبَاعِثِ الْأَنْبِيَاءِ قَالَ فَأَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ لِمُوسَى وَ هَارُونَ حِينَ بَعَثَهُمَا إِلَى فِرْعَوْنَ‏ لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى‏ 7  وَ لَعَلَّ مِنْكَ شَكٌّ؟  قَالَ نَعَمْ- قَالَ وَ كَذَلِكَ مِنَ اللَّهِ شَكٌّ إِذْ قَالَ لَعَلَّهُ قَالَ أَبُو حَنِيفَةَ لَا عِلْمَ لِي‏ قَالَ علیه السلام تَزْعُمُ أَنَّكَ تُفْتِي بِكِتَابِ اللَّهِ وَ لَسْتَ مِمَّنْ وَرِثَه‏ ... قَالَ ع تَزْعُمُ أَنَّكَ تُفْتِي بِكِتَابِ اللَّهِ وَ لَسْتَ مِمَّنْ وَرِثَه‏ .... 8

همان گونه كه ملاحظه گرديد، در ظاهر، ميان مفاد آن دو آيه با واقعيت هاى بيرونى ناسازگارى ديده مى شود كه اگر گوينده آن جز خداوند بود، نسبت باطل و دروغ بودن به سخن ياد شده مى داديم؛ ولى چون از خداوند صادق صادر شده است، بنابراين نيازمند تأويلى است كه راسخان در علم از آن آگاه اند.

۲ ـ ۲ . ويژگى پيامبر اسلام به عنوان مخاطب قرآن: نبى گرامى اسلام و هر پيامبر الهى از ويژگى هايى بر خوردارند كه ساير انسان ها فاقد آن هستند؛ همچون عصمت آنان در دريافت وحى و ابلاغ وحى و عمل به وحى، و علم و دانش خاص الهى آنان و توانايى بر انجام معجزات و نيز ناتوانى شيطان در تصرف و تسلط بر آنان و پاكى آنان از آلودگى هاى اخلاقى و گناه و تسليم پذيرى محض آنان در برابر خدا و محبوبيت بالايشان در نزد خدا و برخى ويژگى هاى ديگر.

وجود اين ويژگى ها در پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله موجب مى شود كه در مواجهه با ظاهر برخى از آيات قرآن ابهاماتى نمايان گردد كه فهم آن نيازمند بيان پيامبر صلى الله عليه و آله است ؛ همچون آياتى كه ظاهر آنها دلالت بر شك داشتن پيامبر در برخى از معارف قرآن مى كند و اين با مقام عصمت ايشان و علم و يقين او نمى سازد. پيامبرى كه پيام آور حقايق يقينى است، چگونه مى تواند خود بدان شك داشته باشد؟ و يا آن دسته از آياتى كه ظاهر آن دلالت مى كند كه كوتاهى هايى از پيامبر صلى الله عليه و آله در ابلاغ وحى و يا عمل نمودن به آن، صادر شده و به همين خاطر مورد عتاب الهى قرار گرفته است.

اين گونه آيات با عصمت پيامبر صلى الله عليه و آله ناهمخوانى دارد و فهم آن نيازمند بيان پيامبر و وارثان علمى حضرت اند ؛ به طور نمونه، مأمون از امام رضا عليه السلام در باره عصمت پيامبران پرسش هايى كرده كه يكى از آنها در باره برخى از همين قبيل خطابات در قرآن بود:

فَقَالَ الْمَأْمُونُ لِلَّهِ دَرُّكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ فَأَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ قَالَ الرِّضَا ع هَذَا مِمَّا نَزَلَ بِإِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةُ خَاطَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِذَلِكَ نَبِيَّهُ وَ أَرَادَ بِهِ أُمَّتَهُ وَ كَذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ وَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلا

چنان كه در روايت باقرين عليهماالسلام پيامبر هر گونه شك و ترديدى را از خود نفى كرده است:

عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَيْرٍ رَفَعَهُ إِلَى أَحَدِهِمَا فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِنَبِيِّهِ ص فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَا أَشُكُّ وَ لَا أَسْأَلُ. 9

 

همان گونه كه در اين نمونه روايات گذشت، ويژگى هاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آلهبه عنوان مخاطب قرآن، موجب ابهام هايى در فهم برخى از آيات مى گرديد كه نيازمند بيان و توضيح راسخان در حقايق قرآن بود.

۳ ـ ۲ . ويژگى هاى اعجازى كلمات و جملات و معانى و معارف قرآن: كلمات و جملات قرآن، اگرچه در قالب اصول و قواعد محاورات رايج در ميان عقلا نازل شده است، ولى معانى بلند آن و معارف متعالى اش و نيز جاودانگى پيام هاى او به عنوان آخرين كتاب الهى و معجزه بودنش و برخى از خصويات ديگرش، ويژگى به قرآن داده اند كه فهم برخى از معانى و معارف آن بدون تفسير پيامبر صلى الله عليه و آله و وارثان علمى او، امكان پذير نيست؛ به طور نمونه، موضوعات فروانى از احكام عبادى و قضايى و اقتصادى و سياسى و حكومتى و حقوق فردى و اجتماعى در قرآن به طور سربسته آمده اند، كه تفصيل جزئيات آن توسط معصومان بيان شده است. و نيز شناخت معانى و يا مصاديق برخى موضوعات قرآنى، همچون ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، جرى و تطبيق، امور غيبى و... .

پرسش هاى فروانى كه در باره همين موضوعات از پيامبر صلى الله عليه و آله و وارثانش شده، مؤيد اين سخن اند و رواياتى كه بر غير ممكن بودن فهم قرآن بدون مراجعه به ائمه عليهم السلام تأكيد دارند و تفسير به رأى را مورد سرزنش قرار داده اند. در اينجا به چند نمونه اشاره مى كنيم:

عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِي حَدِيثِ احْتِجَاجِهِ عَلَى الصُّوفِيَّةِ لَمَّا احْتَجُّوا عَلَيْهِ بِآيَاتٍ مِنَ الْقُرْآنِ فِي الْإِيثَارِ وَ الزُّهْدِ قَالَ أَ لَكُم‏ عِلْمٌ بِنَاسِخِ الْقُرْآنِ وَ مَنْسُوخِهِ وَ مُحْكَمِهِ وَ  مُتَشَابِهِهِ الَّذِي فِي مِثْلِهِ ضَلَّ مَنْ ضَلَّ وَ هَلَكَ مَنْ هَلَكَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ قَالُوا أَوْ بَعْضِهِ فَأَمَّا كُلُّهُ فَلَا فَقَالَ لَهُمْ فَمِنْ هَاهُنَا  أُتِيتُمْ وَ كَذَلِكَ أَحَادِيثُ رَسُولِ اللَّهِ ص إِلَى أَنْ قَالَ فَبِئْسَ مَا ذَهَبْتُمْ إِلَيْهِ وَ حَمَلْتُمُ النَّاسَ عَلَيْهِ مِنَ الْجَهْلِ بِكِتَابِ اللَّهِ- وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ ص وَ أَحَادِيثِهِ الَّتِي يُصَدِّقُهَا الْكِتَابُ الْمُنْزَلُ وَ رَدِّكُمْ إِيَّاهَا لِجَهَالَتِكُمْ وَ تَرْكِكُمُ النَّظَرَ فِي غَرِيبِ الْقُرْآنِ مِنَ التَّفْسِيرِ (وَ النَّاسِخِ وَ الْمَنْسُوخِ) وَ الْمُحْكَمِ وَ الْمُتَشَابِهِ وَ الْأَمْرِ وَ النَّهْيِ إِلَى أَنْ قَالَ دَعُوا عَنْكُمْ مَا اشْتَبَهَ عَلَيْكُمْ مِمَّا لَا عِلْمَ لَكُمْ بِهِ وَ رُدُّوا الْعِلْمَ إِلَى أَهْلِهِ تُؤْجَرُوا وَ تُعْذَرُوا عِنْدَ اللَّهِ وَ كُونُوا فِي طَلَبِ اسِخِ الْقُرْآنِ مِنْ مَنْسُوخِهِ وَ مُحْكَمِهِ مِنْ مُتَشَابِهِهِ وَ مَا أَحَلَّ اللَّهُ فِيهِ مِمَّا حَرَّمَ فَإِنَّهُ أَقْرَبُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ أَبْعَدُ لَكُمْ مِنَ الْجَهْلِ دَعُوا الْجَهَالَةَ لِأَهْلِهَا فَإِنَّ أَهْلَ الْجَهْلِ كَثِيرٌ وَ أَهْلَ الْعِلْمِ قَلِيلٌ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ  10

وَ عَنْ جَابِرٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا جَابِرُ إِنَّ لِلْقُرْآنِ بَطْناً وَ لِلْبَطْنِ ظَهْراً وَ لَيْسَ شَيْ‏ءٌ أَبْعَدَ مِنْ عُقُولِ الرِّجَالِ مِنْهُ إِنَّ الْآيَةَ لَيَنْزِلُ أَوَّلُهَا فِي شَيْ‏ءٍ وَ أَوْسَطُهَا فِي شَيْ‏ءٍ وَ آخِرُهَا فِي شَيْ‏ءٍ وَ هُوَ (كَلَامٌ مُتَصَرِّفٌ) عَلَى وُجُوه‏ 11

۳ . راز گرايش به مكتب اهل بيت عليهم السلام در تفسير قرآن

۱ ـ ۳ . پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ـ كه آشنا به تمام معانى و معارف قرآن بود ـ به فرمان الهى تمامى آن علوم را ـ براى على عليه السلام به ارث گذاشت و آن حضرت به امامان پس از خود سپرد. به همين جهت، آنان تنها كسانى اند كه به تمام حقايق قرآن شناخت دارند و معناى اين سخن كه آنان مخاطب اصلى قرآن اند، همين است. در اينجا به نمونه هايى از اين دسته روايات اشاره مى كنيم:

جابر گويد:

قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ مَا مِنْ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ يَقُولُ إِنَّهُ جَمَعَ الْقُرْآنَ كُلَّهُ كَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَّا كَذَّابٌ وَ مَا جَمَعَهُ وَ مَا حَفِظَهُ كَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَّا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِه‏. 12

و أبي الصباح گويد:

وَ اللَّهِ لَقَدْ قَالَ لِي جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ علیهما السلام إِنَّ اللَّهَ عَلَّمَ نَبِيَّهُ التَّنْزِيلَ وَ التَّأْوِيلَ فَعَلَّمَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله عَلِيّاً علیه السلام قَالَ وَ عَلَّمَنَا وَ اللَّه‏ .... 13

و أصبغ بن نباته از أمير المؤمنين عليه السلام روايت مى كند كه آن حضرت فرمود:

مَا مِنْ شَيْ‏ءٍ تَطْلُبُونَهُ إِلَّا وَ هُوَ فِي الْقُرْآنِ- فَمَنْ أَرَادَ ذَلِكَ فَلْيَسْأَلْنِي عَنْهُ. 14

و سدير از أبي عبد اللّه عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

عِلْمُ الْكِتَابِ كُلُّهُ وَ اللَّهِ عِنْدَنَا عِلْمُ الْكِتَابِ كُلُّهُ وَ اللَّهِ عِنْدَنَا. 15

۲ ـ ۳ . منابع علمى اهل بيت عليهم السلام : بنابر رواياتى كه در اين زمينه وارد شده، گنجينه علم الهى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و پس از او به اهل بيت عليهم السلامسپرده شده است. اين موضوع از گستره علم آنان در همه زمينه ها حكايت دارد. نزد آنان كتاب هايى است كه برخوردار از علوم الهى است ؛ همچون: مصحف على عليه السلام و كتاب جفر و جامعه و مصحف فاطمه عليهاالسلام و افزون بر آن از علوم الهامى برخوردار بوده و محدَّث به حديث فرشتگان اند.

عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام يَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اسْتِكْمَالُ حُجَّتِي عَلَى الْأَشْقِيَاءِ مِنْ أُمَّتِكَ مَنْ تَرَكَ وَلَايَةَ عَلِيٍّ وَ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ بَعْدِكَ فَإِنَّ فِيهِمْ سُنَّتَكَ وَ سُنَّةَ الْأَنْبِيَاءِ مِنْ قَبْلِكَ وَ هُمْ خُزَّانُ عِلْمِي مِنْ بَعْدِكَ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ لَقَدْ أَنْبَأَنِي جَبْرَئِيلُ علیه السلام بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِم‏. 16

عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام فَقُلْتُ لَهُ أَنْتُمْ وَرَثَةُ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله قَالَ نَعَمْ قُلْتُ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله وَارِثُ الْأَنْبِيَاءِ عَلِمَ كُلَّ مَا عَلِمُوا قَالَ لِي نَعَم‏. 17

عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا مِنْهُمْ عَبْدُ الْأَعْلَى وَ أَبُو عُبَيْدَةَ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بِشْرٍ الْخَثْعَمِيُّ سَمِعُوا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام يَقُولُ إِنِّي لَأَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مَا فِي الْجَنَّةِ وَ أَعْلَمُ مَا فِي النَّارِ وَ أَعْلَمُ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ قَالَ ثُمَّ مَكَثَ هُنَيْئَةً فَرَأَى أَنَّ ذَلِكَ كَبُرَ عَلَى مَنْ سَمِعَهُ مِنْهُ فَقَالَ عَلِمْتُ ذَلِكَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ. 18

۴ . مقصود از تفسير مأثور

آنچه از تفسير مأثور در ذهن تداعى مى شود، رواياتى است كه در تفسير واژه و يا جمله اى از يك آيه و يا كل آيه روايت شده اند و يا سخنى از معصوم صادر شده و سپس به آيه اى از قرآن استشهاد شده است؛ ولى، بنابر آموزه هاى امامان عليهم السلام تمامى سخنان آنان در توضيح و تفصيل و پرده بردارى از معانى و معارف قرآن است؛ چه در ذيل آيه اى آمده باشد و چه مستقل از آيه اى بيان شده باشد.

 در كتاب الكافى از أبي الجارود روايت شده است كه:

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام إِذَا حَدَّثْتُكُمْ بِشَيْ‏ءٍ فَاسْأَلُونِي عَنْ كِتَابِ اللَّهِ ثُمَّ قَالَ فِي حَدِيثِهِ إِنَّ اللَّهَ نَهَى عَنِ الْقِيلِ وَ الْقَالِ وَ فَسَادِ الْمَالِ وَ كَثْرَةِ السُّؤَالِ فَقَالُوا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَيْنَ هَذَا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فِي كِتَابِهِ- لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ الْآيَةَ وَ قَالَ وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً وَ قَالَ لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُم‏ 19

بنابراين، در تفسير قرآن نبايد تنها به روايات تفسيرى بسنده نمود، بلكه بايد با دقت در همه روايات و بكارگيرى از اصول و قواعد فقه الحديثى، روايات مرتبط با آيات را جمع آورى نموده، با استفاده از آنها به تفسير آيات پرداخت.

۵ . شناخت روش اهل بيت عليهم السلام در تفسير قرآن و موارد آن

۱ ـ ۵ . جنبه آموزشى: با مراجعه به روايات تفسيرى، دانسته مى شود كه برخى از روايات آنان توصيه به فهم قرآن از طريق روش هاى شناخته شده رايج در محاورات عقلاست كه در واقع، مخاطبان را به حجيت ظواهر قرآن ارشاد مى كنند. در اين دسته از روايات، آنان دليل فهمشان از قرآن را از طريق مراجعه به نكته هاى ادبى زبان عربى و فرهنگ محاوره اى عرب ها معرفى مى كنند، و از اين طريق، به مخاطبان مى فهمانند كه فهم ظواهر قرآن و لايه هايى از آن براى آشنايان به زبان عربى امكان پذير بوده، و در حق آنان حجت است.

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام أَ لَا تُخْبِرُنِي مِنْ أَيْنَ عَلِمْتَ وَ قُلْتَ إِنَّ الْمَسْحَ بِبَعْضِ الرَّأْسِ وَ بَعْضِ الرِّجْلَيْنِ فَضَحِكَ ثُمَّ قَالَ يَا زُرَارَةُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله وعلیه و آله وَ نَزَلَ بِهِ الْكِتَابُ مِنَ اللَّهِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ- فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ فَعَرَفْنَا أَنَّ الْوَجْهَ كُلَّهُ يَنْبَغِي أَنْ يُغْسَلَ ثُمَّ قَالَ- وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ ثُمَّ فَصَّلَ بَيْنَ الْكَلَامِ فَقَالَ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ فَعَرَفْنَا حِينَ قَالَ- بِرُؤُسِكُمْ أَنَّ الْمَسْحَ بِبَعْضِ الرَّأْسِ لِمَكَانِ الْبَاءِ ثُمَّ وَصَلَ الرِّجْلَيْنِ بِالرَّأْسِ كَمَا وَصَلَ الْيَدَيْنِ بِالْوَجْهِ فَقَالَ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ فَعَرَفْنَا حِينَ وَصَلَهَا بِالرَّأْسِ أَنَّ الْمَسْحَ عَلَى بَعْضِهَا ثُمَّ فَسَّرَ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِلنَّاسِ فَضَيَّعُوهُ ثُمَّ قَالَ- فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ فَلَمَّا وَضَعَ الْوُضُوءَ إِنْ لَمْ تَجِدُوا الْمَاءَ أَثْبَتَ بَعْضَ الْغَسْلِ مَسْحاً لِأَنَّهُ قَالَ بِوُجُوهِكُمْ ثُمَّ وَصَلَ بِهَا وَ أَيْدِيَكُمْ ثُمَّ قَالَ مِنْهُ أَيْ مِنْ ذَلِكَ التَّيَمُّمِ لِأَنَّهُ عَلِمَ أَنَّ ذَلِكَ أَجْمَعَ لَمْ يَجْرِ عَلَى الْوَجْهِ لِأَنَّهُ يُعَلَّقُ مِنْ ذَلِكَ الصَّعِيدِ بِبَعْضِ الْكَفِّ وَ لَا يَعْلَقُ بِبَعْضِهَا ثُمَّ قَالَ ما يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ وَ الْحَرَجُ الضِّيقُ. 20

در حديثى كه شخصى با ديدن برخى تناقضات ظاهرى، در حقانيت قرآن به ترديد افتاده بود و پرسش هايى از امام على عليه السلام در آن باره پرسيده بود، و امام عليه السلام در پاسخ فرمود:

وَ أَمَّا قَوْلُهُ وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا فَإِنَّ رَبَّنَا تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عُلُوّاً كَبِيراً لَيْسَ بِالَّذِي يَنْسَى وَ لَا يَغْفُلُ بَلْ هُوَ الْحَفِيظُ الْعَلِيمُ وَ قَدْ يَقُولُ الْعَرَبُ فِي بَابِ النِّسْيَانِ قَدْ نَسِيَنَا فُلَانٌ فَلَا يَذْكُرُنَا أَيْ إِنَّهُ لَا يَأْمُرُ لَنَا بِخَيْرٍ وَ لَا يَذْكُرُنَا بِه‏.

و نيز در فقره ديگرى از حديث آمده است:

فقال عليه السلام : وَ أَمَّا قَوْلُهُ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُخْبِرُ أَنَّهُ لَا يُصِيبُهُمْ بِخَيْرٍ وَ قَدْ تَقُولُ الْعَرَبُ وَ اللَّهِ مَا يَنْظُرُ إِلَيْنَا فُلَانٌ وَ إِنَّمَا يَعْنُونَ بِذَلِكَ أَنَّهُ لَا يُصِيبُنَا مِنْهُ بِخَيْرٍ فَذَلِكَ النَّظَرُ هَاهُنَا مِنَ اللَّهِ تَعَالَى إِلَى خَلْقِهِ فَنَظَرُهُ إِلَيْهِمْ رَحْمَةٌ مِنْهُ لَهُمْ

وَ أَمَّا قَوْلُهُ- كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ فَإِنَّمَا يَعْنِي بِذَلِكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَنَّهُمْ عَنْ ثَوَابِ رَبِّهِمْ مَحْجُوبُون‏.

و در برخى موارد توصيه آنان در فهم قرآن، مراجعه به فهم عقلى است.

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْمَشْرِقِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَيْسٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ فَقُلْتُ لَهُ يَدَانِ هَكَذَا وَ أَشَرْتُ بِيَدِي إِلَى يَدِهِ فَقَالَ لَا لَوْ كَانَ هَكَذَا لَكَانَ مَخْلُوقا. 21

۲ ـ ۵ . جنبه تبينى: دسته كثيرى از روايات جنبه توضيحى و تبيينى دارند و بدون بيان معصومان عليهم السلام جزئيات حقايق كثيرى در موضوعاتى از قرآن ـ كه به طور سربسته آمده اند، ناشناخته باقى مى مانند. موضوعات احكام عبادى، حقوقى، اقتصادى، سياسى، قضايى، معارف غيبى و متعالى، ارزش هاى اخلاقى فردى و اجتماعى،،شناساندن ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، بيان وجوه و نظاير در قرآن، جرى و تطبيق، توضيح اسباب و شأن نزول و تبيين بطن آيات و جز از آنهاكه با مراجعه به تفسيرهاى مأثور مى توان به تك تك آنها دست يافت.

۶ . آسيبهاى تفسير أثرى

۱ ـ ۶. احاديث ساختگى: جايگاه مقدس و والاى حديث از نگاه دشمنان اسلام پنهان نماند و براى آنان گران آمد و آنها را به تلاش بر شكستن حريم حديثْ واداشت . در آغاز، تلاششان را معطوف به شكستن تقدس و حجيت حديث كردند و با بيان اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله انسانى است همچون ساير انسان ها و داراى تغيرات روحى، ممكن است سخنى را از روى سهو و خطا و يا حب و بغض شخصى و يا خشم گفته و پس از آرام شدن پشيمان شده باشد.

عبد اللّه بن عمرو گويد:

من هر آنچه كه از پيامبر صلى الله عليه و آله مى شنيدم مى نوشتم و غرضم حفظ احاديث بود. قريش مرا از آن بازداشتند و گفتند: آيا هر آنچه كه از پيامبر صلى الله عليه و آله مى شنوى، مى نويسى در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله انسانى است كه در حالت خشم و خشنودى سخن مى گويد ؟!

عبد اللّه گويد:

من از نوشتن دست برداشتم و جريان را براى پيامبر صلى الله عليه و آله بازگو كردم و ايشان با انگشت خود اشاره به دهانش كرد  و گفت: بنويس، سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست، از آن (دهانم) جز سخن حق بيرون نمى آيد. 22

آنان، پس از شكست از تلاش نافرجام خويش، دست به وضع و جعل حديث زده، با نسبت دادن سخنان باطل به پيامبر قصد داشتند اسلام رااز مسير منحرف سازند. على عليه السلام مى گويد:

در همان دورانِ پيامبر صلى الله عليه و آله، دروغ هايى را به او نسبت دادند، تا آن كه در خطبه اى فرمود: كسى كه دروغى را به عمد به من نسبت دهد، جايگاهش آتش دوزخ خواهد بود . 23

از سوى ديگر، يهوديان كه از تحريف قرآن نااميد شدند، عقايد باطل خويش را توسط به ظاهر مسلمان شدگانى همچون كعب الاحبار و وهب بن منبه براى تازه مسلمانان بى خبر از معارف اسلام نقل نمودند و برخى از آنها را به خود پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت دادند و برخى ديگر را بدون نسبت دادن به پيامبر صلى الله عليه و آله نقل نمودند ولى براى تأييد سخنان خويش حديث ساختگى را نقل كردند كه پيامبر صلى الله عليه و آله گفته است:

حَدِّثُوا عَنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ لَا حَرَج‏ ؛ 24

از بنى اسرائيل روايت كنيد و باكى بر آن نيست.

بدين طريق، اسراييليات در ميان احاديث و تفاسير مأثور جاى باز كرد. از سوى ديگر، برخى جريان هاى افراطى با نفوذ در مكتب اهل بيت عليهم السلام به ساختن احاديث غلوآميز پرداختند و با جعل احاديثى مبنى بر تحريف قرآن، آياتى از قرآن را با تغييرات در الفاظ و يا افزودن كلماتى بر آنها و به ائمه عليهم السلام منسوب نمودند.

وجود احاديث ساختگى در ميان روايات، زايشگاه جريان تفريطى در ميان برخى از انديشمندان جهان اسلام گرديد كه بعدها به نام «القرآنيون» شناخته شدند. اين گروه هر گونه فهم و تفسير قرآن را بى نياز از مراجعه به بيانات پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام مى دانند و تمامى معارف قرآن و جزئيات آن را بدون مراجعه به بيان معصومان عليهم السلام تفسير مى كنند.

۲ ـ ۶ . جريان افراطى در تفسير مأثور:

گروهى كه به نام «اخباريون» شناخته شده اند، هرگونه فهم از قرآن را بدون مراجعه به ائمه عليهم السلام باطل دانسته، كلام وحيانى قرآن را بيرون از اصول حاكم بر محاورات عقلايى مى دانند و حجيت ظواهر قرآن را نمى پذيرند. عمده دليل آنان برخى روايات است كه، به ظاهر، دلالت دارند كه در فهم قرآن تنها بايد به بيان معصومان عليهم السلام مراجعه كرد و عقل هاى انسان هاى عادى از فهم قرآن عاجزند.

اشكال اين گروه آن است كه :

 اولاً، در دوران آغازين نزول قرآن و خواندن آيات آن براى مشركان، به گواهى شواهد تاريخى، گروهى از آنان تنها با شنيدن آيات، شيفته قرآن مى شدند و دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله را مى پذيرفتند و برخى هم با فهم معارف آن، منافع مادى و فرهنگى خويش را در خطر مى ديدند و به مخالفت با پيامبر صلى الله عليه و آله پرداخته و بر آن پافشارى مى كردند؛ اين در حالى بود كه هيچ بيانى هم از پيامبر صلى الله عليه و آله در تفسير آيات به آنان نمى رسيد. با وجود اين چگونه مى توان چنان ادعايى داشت؟!.

ثانياً . با رواياتى كه توصيه به فهم و تدبر در قرآن مى كنند، چه بايد كرد؟

ثالثاً . خود قرآن تأكيد دارد كه به گويش عربى مبين نازل شده است و مخالفانش را به تحدى با آن فرا مى خواند، چنانچه ظواهر قرآن قابل فهم براى عقل هاى عادى نباشند، اين فرا خوانى لغو خواهد بود.

رابعاً . احاديثى كه قرآن را ميزان براى شناختن احاديث ساختگى از احاديث واقعى معرفى مى كنند، دلالت دارند كه قرآن براى غير معصومان عليهم السلام قابل فهم بوده و حجت است.

به نظر مى رسد كه مشكل آنان در آنجاست كه به بزنگاه آن دسته از روايات، درست پى نبرده، دچار اين اشتباه شده اند.

۷ . راه در امان ماندن تفسير مأثور از روايات ساختگى

براى اين كار نيازمند به كارگيرى قواعد علوم حديث هستيم . در اينجا، با نگاهى گذرا، به دو مبحث مهم مى پردازيم:

مبحث اول، اين كه از جهت «سند»، كدام دسته از احاديث مى توانند در تفسير قرآن حجيت داشته، قرينه اى براى مراد جدى در فهم قرآن باشد.

مبحث دوم، آن كه از جنبه «متن» كدام گروه از احاديث مى توان براى فهم مراد حقيقى قرآن بهره جست.

۱ ـ ۷ . مبحث اول:  در كتب اصول فقه و علوم حديث، به صورت گسترده، از قطعى يا ظنى بودن صدور احاديث از پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام بحث شده است و از آنجا كه نقل اخبار متواتر از معصومان قطع آور و يقينى است و نيز وجود قراين يقينى به همراه اخبار آحاد، آنها را هم قطعى و علم آور مى كند، لذا حجيت آنها ذاتى است. اين دسته از روايات ـ كه صدور آنها از معصوم قطعى است ـ در فهم مراد جدى از قرآن كار برد دارند و به عنوان قرينه گسسته آيات بايد از آنها استفاده شود.

دسته ديگرى از احاديث آحاد هستند كه صدور آنها از معصومان قطعى نبوده، بلكه ظنى هستند و موافقان و مخالفانى در حجيت و يا عدم حجيت آنها در طول تاريخ حديث شناسى داشته اند . يكى از مهم ترين دليل حجيت آنها سيره عقلاست . عقلا خبر واحدى را كه از فرد موثقى گزارش شده مى پذيرند و بر مفاد آن صحه مى گذارند.

سخن اينجاست كه پس از پذيرش خبر واحد، به نقل موثق، بحث ديگرى مطرح است، و آن اين كه از آنجا كه مباحث عقيدتى و كلامى از امورى هستند كه آدمى هنگامى بدان ها باور دارد كه برايش قطعى و يقين آور باشند. چون خبر واحد گمان آور و ظنى است، بنابراين، نمى توان از خبر واحد به عنوان دليل در مباحث عقيدتى بهره جست و چون اعتقاد به قرآن از امورى است كه بايد بدان باور يقينى داشت، لذا از اخبار آحاد در قرآن نمى توان استفاده كرد و حجيت نخواهد داشت.

اين دليل، اگر چه تا اندازه اى سخن درستى است، اما مشكلى دارد و آن اين كه بحث استفاده از اخبار آحاد در قرآن در يك رديف نيست، بلكه بايد چند مطلب را از هم گسست:

۱ ـ ۱ ـ ۷ . در اعتقاد به اصل صدور قرآن از جانب خداوند، نه تنها نمى توان به احاديث ظنى تكيه كرد، بلكه نمى توان به احاديث قطعى هم تكيه كرد ؛ زيرا اگر به طور قطع هم بر ما ثابت شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است: قرآن سخن خداست، اول كلام خواهد بود كه چرا ما بايد اين ادعا را بپذيريم . حتى اگر خود قرآن هم بدون بينه روشن اين ادعارا داشته باشد، پذيرفته نيست؛ بلكه بايد دليل و بينه قطع آور بر مدعايش داشته باشد (كه البته اعجاز قرآن خود مهم ترين دليل بر آن است).

بنابراين، بحث از حجيت و عدم حجيت اخبار آحاد در اصل اعتقاد به كلام خدا بودن قرآن از باب سالبه به انتفاى موضوع بوده، بيرون از اين مبحث خواهد بود.

۲ ـ ۱ ـ ۷ . مطلب ديگر آن كه موضوعات قرآنى مختلف بوده، برخى در دايره بودها و نبودها و حق و باطل و مسائل اعتقادى است و برخى هم در زيرمجموعه بايدها و نبايدهاى اخلاقى و برخى هم در موضوع احكام عملى آمده است و بخش زيادى از قرآن را قصه هاى پيامبران و صالحان و ستمگران فرا گرفته است. افزون بر آنها، مثل هاى فروانى هستند كه در جاى جاى قرآن آمده اند . بنابراين، دليل ياد شده، تنها در بخشى از موضوعات قرآنى پذيرفتنى است؛ نه همه آن.

۲ ـ ۷ . مبحث دوم: بحث از متن حديث در دايره «فقه الحديث» قرار مى گيرد . وجود احاديث ساختگى و ابهامات موجود در فهم احاديث واقعى، دانشمندان اسلام شناس را بر آن داشت كه دست به دامن اصول و قواعدى شوند كه اين مشكلات را حل كنند، مجموع اين اصول، شاخه اى از علوم حديث را به وجود آورند كه «فقه الحديث» نام گرفت.

الف . عرضه حديث به قرآن، يكى از مهم ترين قواعد فقه الحديث است. از آنجا كه قرآن، معصوم از هر گونه خطا و باطل است، معيار متقنى براى محك زدن درستى احاديث است. چنانچه قرآن مخالف مفاد حديث باشد، حديثْ مردود بوده، از حجيت ساقط گرديده و كنار گذاشته مى شود. البته اين قاعده شامل احاديثى مى شود كه قرآن آنها را رد كرده باشد، ولى نسبت به احاديثى، ديگر نمى تواند دليلى بر نفى حجيت و كنار گذاشتن حديث باشد.

ب . عرضه حديث به سنت قطعى و متواتر معصومان عليهم السلام

چنان كه حديثى مخالف سنت قطعى باشد، از حجيت ساقط شده و كنار گذاشته مى شود در همين زمينه امام صادق عليه السلام فرمود:

لَا تُصَدِّقْ عَلَيْنَا إِلَّا بِمَا يُوَافِقُ كِتَابَ اللَّهِ وَ سُنَّةَ نَبِيِّه‏ صلى الله عليه و آله.

ج . عرضه حديث به عقل سليم و مقتضيات عقلى

از آنجا كه عقل سليم و مقتضيات و مسلمات عقلى يك حجت شرعى است كه قرآن و سنت قطعى ارشاد بدان داشته و بر آن تأكيد مى نمايند. در قرآن آمده :

فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ. 25

و در حديثى آمده است كه ابن سكيت از أبوالحسن عليه السلام پرسيد:

امروز (دورانى كه پيامبر و معجزه وجود ندارد) حجت بر مردم كيست؟ حضرت در پاسخ گفت: عقل، با عقل است كه راست و دروغ گويى مدعيان گوينده از جانب خدا دانسته مى شود. 26

بنابراين، چنان كه حديثى مخالف عقل باشد، همچون احاديثى كه خداوند را داراى جسم مى شناساند، كنار گذاشته مى شود و از اعتبار ساقط مى گردد .

د . عدم مخالفت حديث با مسلمات و واقعيات تاريخى.

ه . عدم مخالفت حديث با ضروريات دين و مذهب.

و . توجه به موافقت حديث با تقيه.

ز . توجه به مقاصد عمومى و روح دين:

مقصد اصلى در دين اسلام هدايت به سوى خداوند است وتمامى عناوين اعتقادى و اخلاقى و اوامر و نواهى براى تحقق اين حقيقت گفته شده اند؛ حال چنان كه حديثى با روح مقاصد دين ناسازگار و ناهمخوان باشد، كنار گذاشته مى شود.

ح . مخالفت حديث با مسلمات علمى.

ط . توجه به فضاى صدور حديث.

ى . توجه به خانواده حديث.

مقصود از خانواده حديث، احاديثى هستند كه در موضوع خاصى صادر شده است و مى تواند در نقد و يا شرح و فهم حديث ما را يارى دهد.

ك . توجه به نقل به معنا بودن حديث.

ل . توجه به تقطيع احاديث .

م . عرض حديث بر اتفاق امت ؛

چنان كه حديثى با موضوعى كه شيعه و سنى بر آن متفق هستند، مخالف باشد، از اعتبار ساقط شده و كنار گذاشته مى شود.

۷ . در پايان:

به مناسبت برگزارى كنگره بزرگداشت از مفسر فرهيخته شيخ ابوالفتوح رازى به نمونه هايى از تلاش هاى فقه الحديثى او در تفسير روض الجنان ـ كه تفسير روايى به معناى صحيح آن است ـ مى پردازيم. بيشترين قواعد و اصولى كه وى براى فهم دقيق احاديث معصومان و شناخت احاديث ساختگى از آنها بهره جسته است عبارت اند از : عرضه حديث به محكمات قرآنى، مسلمات عقلى، سنت قطعى، مسلمات و واقعيات تاريخى، مسلمات شرعى، ضروريات مذهب و مقاصد عمومى دين و شريعت.

روش جناب شيخ ابوالفتوح در شرح و فهم حديث به گونه اى است كه تا آنجا كه حديثى قابل تأويل به معناى صحيحى باشد، آن را كنار نگذاشته وبه تأويل آن مى پردازد و در اين راه از قواعد ادبى و اصول عقلايى محاوره بهره جسته و حديث را به معنايى كه با مقاصد شريعت و دين اسلام و مكتب اهل بيت سازگار باشد، تأويل مى برد:

۱ . وَ مِنْ شَرِّ النَّفّاثاتِ فِي الْعُقَدِ؛

و از شرّ زنان دمنده در بندها بر سبيل سحر.

امّا شرّ ايشان و اثر آن از آنجا باشد كه كسى اعتقاد كند كه آن را اثرى خواهد بودن، از آن اعتقاد ممكن بود كه رنجى به دل او رسد. و امّا چيزى بدهد تا كسى بخورد كه خداى تعالى عادت رانده است كه عند آن رنجى و بيمارى بدهد، آنگه ]بيايد [و ايهام فگند كه اين رنج به سحر و فسون و دميدن من است.

و امّا آنچه قصّاص روايت كردند كه دختران لبيد بن أعصم اليهوديّ رسول را صلى الله عليه و آله جادوى كردند و پاره اى از موى او و دندانه اى چند از شانؤ او بستدند و رشته اى بگرفتند و يازده گره بر او زدند و در بعضى چاه ها بنهادند در زير سنگى، و رسول از آن بيمار شد و موى او بريزيد، تا در خواب بديد كه: دو فريشته با يكديگر بگفتند بر بالين او و او مطّلع شد بر آن. و امير المؤمنين على را و زبير عوّام را بفرستاد تا بر آوردند و آن بندها بگشاد، و هر گاه كه بندى بگشاد سبك تر مى شد. چون بندها تمام بگشاد، جمله رنج بر خاست و نيك شد.

اين را اصلى نيست، براى آن كه (۱: مخالفت با عقل ) مخالف ادلّؤ عقل است، و (۲: مخالفت با قرآن)نيز اگر تسليم كنند كه در حقّ جز رسول به ايهام رنجى برسانند، در حقّ رسول نشايد، براى آن كه مشركان در حقّ رسول به دروغ اين طعن زدند و گفتند: «إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلّا رَجُلًا مَسْحُوراً»، پس آن طعن راست شود. (۳: مخالفت ويژگى هاى خاص پيامبران الهى ) دگر آن كه مسحور مخبّل باشد و ناقض عهد و مؤوف، و اين بغايت تنفير بود.

(۴: تأويل آن به وجه صحيح ) امّا اگر گويند: جهودان از اين معنى چيزى كردند، و لكن اثرى نبود آن را و خداى رسول را بر آن اطّلاع داد تا اين حديث آشكارا كرد بر ايشان، اين روا باشد و در اين نوعى معجز باشد از اخبار به غيب. امّا بيرون از اين روا نباشد از اين وجوه كه گفته شد. 27

۲ . وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ،

عايشه گفت: رسول صلى الله عليه و آله يك شب اشارت كرد به ماه و گفت: هذا الغاسق إذا وقب فتعوذي باللّه منه ؛ اين غاسق است پناه به خداى ده از او. ابو هريره گفت: الغاسق، النجم إذا طلع. عبد اللّه عبّاس و حسن و مجاهد و قتاده و محمّد بن كعب گفتند: يعنى الليل، از شرّ شب چون در آيد. ابن زيد گفت: ثريّا إذا وقع، چون بيوفتد.

و تأويل اين اقوال آن باشد: كه رسول صلى الله عليه و آله از جهت وحى مطّلع شده باشد بر آفاتى و امراضى كه آن سال خواست بودن عند طلوع بعض النّجوم. 28

۳ - وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها-...،

آنگه خداى تعالى حكايت كرد فعل ايشان را كه زليخا به يوسف همّت كرد و يوسف نيز همّت كرد به زليخا، أمّا أصحاب حديث و حشويان گفتند: شيطان بيامد و يك دست بر پهلوى اين نهاد و يك دست بر پهلوى آن دگر، و ايشان را جمع كرد در يك خانه، و چون ايشان با يك ديگر حاضر آمدند، زليخا چندانى مراودت و مخادعت كرد و تضرّع و لابه كه يوسف را نرم كرد و يوسف اجابت كرد او را و عزم كرد بر معصيت. و همّت هر دو را بر يك وجه تفسير كردند و آن عزم است. گفتند: هر دو بر معصيت عزم درست كردند و يوسف عليه السلامجلس منها مجلس الخائن، أو از زليخا آن جا بنشست كه جاى خيانت كنندگان و جاى زانيان باشد و كار ميان ايشان تا حلّ سراويل برسيد و چون يوسف عزم درست كرد بر معصيت و خواست تا با او خلوت كند، خداى تعالى برهانى به او نمود، و آن برهان را ـ على قولهم الفاسد ـ به چند وجه تفسير كردند : يكى آن كه جبريل بانگ بر او زد و او را بترسانيد و منع كرد، و قولى دگر گفتند: فريشته اى بانگ بر او زد و گفت: نام تو در آسمان از جملؤ صدّيقان است و پيغامبران و جاى تو در زمين جاى خيانت كنندگان است. و قولى دگر به روايتى دگر كه دريچه اى پيدا شد و صورت يعقوب پديد آمد از او انگشت مى كشت بر او بر وجه تهديد.

و به روايتى دگر آن كه: فرشته اى بر صورت يعقوب از پس پشت او در آمد و لگدى بر پشت او زد چنان كه آب پشت او به پيشانى بيرون آمد.

و از اين ترّهات و محالات، آنچه عقل و شرع و قرآن و اخبار، پيغامبران خداى را از آن منزّه كرده است، و اين هيچ بنزديك ما روا نيست بر پيغامبران عليهم السلام از آن جا كه ايشان معصومان و مطهّرانند و پاكيزگان، و صغيره و كبيره بر ايشان روا نيست از آن جا كه أدلّه عقل دليل كرده است بر عصمت ايشان، چه در عقل مقرّر است كه تجويز صغاير و كباير بر ايشان منفّر بود مكلّفان را از قبول قول ايشان و استماع وعظ ايشان، و غرض قديم تعالى از بعثت ايشان قبول قول ايشان است و امتثال أمر و اجابت دعوت ايشان، آنچه قدح كند در آن، واجب بود كه حق تعالى ايشان را از آن معصوم و منزّه دارد، و تجويز زنا، كه من أكبر الكباير است و أعظم الخطايا و امّهات الذّنوب است واجب بود كه از آن منزّه باشند كه حظّ او در تنفير بغايت و نهايت است. 29

۴ . قوله: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ- الآية،

عثمان عفّان روايت كند كه رسول صلى الله عليه و آله گفت:انّ اللّه لا يجمع الخمر و الايمان فى جوف امرء أبدا، گفت: خداى تعالى جمع نكند ايمان و خمر در دل هيچ كس.

و معنى آن است كه:

(۱) حكم نكند به ايمان هيچ شارب خمر چون خمر خورد و مستحل باشد آن را، و اين است تأويل هر خبر كه آيد متضمّن آن كه حكم شارب خمر چون حكم كافر كرده است، چنان كه فرمود: شارب الخمر كعابد الوثن و مدمن الخمر كعابد الوثن، يعنى اذا شربها مستحلّا لها. و استحلال خمر و هر محرّمى شرعى كه باشد كفر است به اتّفاق،

 (۲) و در اين خبر تأويل دگر روا باشد كه گفت: شارب خمر چون بت پرست است، يعنى عقاب او بشدّت و سختى چون عقاب وثن باش تشبيه از اين وجه باشد نه از وجه دوم،

(۳) و نيز روا بود كه تشبيه از آن وجه باشد كه از او تبرّا بايد كردن و با او مصافات و مخالصت و مخالطت نبايد كردن و از او هجران و كرانه بايد گرفتن چنان كه از عابد وثن.

و واجب نباشد در دو چيز كه يكى را به يكى تشبيه كنند كه آن تشبيه از همه وجه باشد، بل از يك وجه روا باشد، نبينى كه گويد: فلان كالأسد و كالبحر و كالبدر، و محال است گفتن كه اين تشبيهات هست الّا من وجه واحد، يكى از شجاعت و يكى از سخاوت و يكى از جمال، و از اين گذشته محال است كه گويند، همه چيز مشبّه با مشبّه به ماند.

(۴) دگر آن كه: بنزديك ما عبادت وثن كفر نيست، علامت كفر است، چه كفر از افعال قلوب باشد و افعال جوارح هيچ كفر نباشد. و روا بود كه شرب خمر از بعضى مردمان در بعضى اوقات چنان افتد كه علامت كفر باشد تا خبر بر ظاهر خود بود- و اللّه اعلم. 30

۵ . و ابو هريره روايت كرد كه، يك روز رسول صلى الله عليه و آله گفت صحابه را كه: دانى كه مفلسان امّت كه باشند؟ ما گفتيم كه: آنان كه مالى ندارند. گفت: نه، مفلسان امّت من آنان باشند كه در دنيا ظلم كنند بر مردمان، اين را بزنند و آن را دشنام دهند و مال اين بستانند، فردا در قيامت چون مقاصّه خواهند، آن جا زر و سيم نباشد، حسنات ظالم برگيرند و به مظلوم دهند تا او مفلس بماند، با سيّئات به دوزخ برند .

و تأويل خبر آن باشد كه: تفسير حسنات بر اعواض كنند، يعنى، اعواض آلام او بردارند و به مظلوم دهند، چه به ادلؤ عقل درست شده است كه به عمل كسى ديگرى را ثواب ندهند و نيز به ادلؤ شرع از قرآن و اخبار- مقطوع عليها- لا بدّ اين خبر را تأويل بايد، و تأويل اين است كه گفته شد، چه عوض به مثابت اروش جنايات است و قيمت متلفات. 31

۶ . قوله: ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ،

بعضى مفسران گفتند، سبب نزول آيت آن بود كه: چون ابوطالب را وفات نزديك رسيد، رسول عليه السلامبه بالين او آمد او را گفت:يا عمّ إنّك اعظم النّاس علىّ حقّا و احبّهم الى،گفت: اى عمّ! در همؤ جهان آن حق كه تو راست بر من كس را نيست، و آن دوستى كه تو را در دل من است كس را نيست، و حق تو بر من از حقّ پدرم بيشتر است، مرا به كلمتى يارى ده، يعنى كلمؤ شهادت. ابوجهل حاضر بود و عبد اللّه بن اميّه، گفتند: ترغب عن ملة عبد المطّلب؟ ابو طالب گفت: انا على دين عبد المطلب.

و به روايتى ديگر آن است كه، او را گفتند: يا اباطالب! نه ما از تو همه عمرت شنيديم كه تو گفتى من بر ملّت ابراهيم ام؟ گفت: گفتم، و امروز همين مى گويم و من بر ملّت ابراهيم ام . رسول عليه السلام گفت: لا جرم استغفار مى كنم براى تو، پس رسول عليه السلام استغفار مى كرد براى او اين آيت آمد،

(۱:مخالفت با مسلمات تاريخى) و اين باطل است از آن جا كه اتّفاق است كه اين سورت به آخر عهد رسول آمد و آخر عمر او، و ابوطالب در ابتداى اسلام فرمان يافت اين هر دو اتّفاق است،

 (۲:تأويل حديث وجه اتفاق امت ) ديگر آن كه: اگر اين حديث درست باشد، اين دليل ايمان ابو طالب كند نه دليل كفر او، براى آن كه چون گفت من بر دين عبد المطّلبم، عبد المطّلب بنزديك ما و در اخبار و روايات ما و مخالفان نيز آن است كه مسلمان بود. در حديث ابرهؤ صباح آمد كه: چون عبد المطّلب بنزديك او حاضر آمد، او گمان برد كه او آمده است تا او را شفاعت كند تا از آن جا برگردد، او گفت: اى ملك! من براى آن آمده ام كه كسهاى تو شتران من گرفته اند، بفرماى تا به جاى باز دهند، او گفت: من پنداشتم خردى دارى، من از راه دراز آمده ام با لشكرهاى گران و با پيلان تا اين خانه كه شرف شماست- قديما و حديثا- در اوست ويران كنم. تو در شترى چند گرگن حديث مى كنى، گفت: چنين است، مرا با شتر خود كار است، از حديث خانه انديشه ندارم كه: انّ للبيت ربّا يحفظه، خانه را خداى هست كه نگاه دارد و اين نباشد الّا سخن مؤمنان و موحّدان، جز جاهلى نباشد ابلهى كه اين حديث روايت كند، آنگه گويد: فرقى نيست در كفر ميان ايشان كه به خراب خانه آمده بودند و ميان عبد المطّلب كه آن گفت.

 (۳: موافقت با قرآن ) و امّا به روايت ديگر كه گفت: من بر ملّت ابراهيم ام، آن كس كه گويد گويندؤ اين كلمت كافر باشد، كافر او باشد براى آن، كه رسول عليه السلام را مى فرمايد : وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً ...، و رسول مى گويد:

انا على ملّة ابراهيم . و از يوسف عليه السلام - حكايت اين است: وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ.

(۴: موافقت با سيره پيامبر صلى الله عليه و آله)دگر آن كه پيغامبر گفت: براى او استغفار مى كنم و استغفار مى كرد، و مسلمانان نيز در رسول نگاه كردند براى پدران مشرك خود استغفار مى كردند تا خداى تعالى آيت فرستاد و نهى كرد. اگر اين روايت درست است، استغفار رسول عليه السلام براى ابوطالب- رحمة اللّه عليه- من ادل الدليل على ايمانه باشد، براى آن كه، رسول عليه السلام كه قبله و قدوؤ همؤ عالم است در علوم دين چگونه شايد كه اين مايه نداند از اصول دين كه براى مشركان مصرّ بر كفر، استغفار نشايد كرد كه او را واجب آن است كه از او تبرّا كند و در امّت او كمتر كس اين هر دو مسأله داند، اين طعن بر رسول است، آنگه اگر درست شود، هم آيت را و هم روايت را، تفسيرى ظاهر و تأويلى در خور است. اما روايت ممتنع نباشد كه رسول عليه السلام براى ابوطالب استغفار كرد. و آنان كه ديدند از رسول عليه السلام ايشان را ايمان ابوطالب معلوم نبود، گمان بردند كه رسول عليه السلام براى مشركى استغفار مى كند، ايشان براى مشركان استغفار كردند، خداى تعالى آيت فرستاد و ايشان را تنبيه كرد. بر گمان بد و ظنّ خطا كه بر رسول بردند، گفت: ندانى كه پيغامبر را نباشد كه براى مشركان استغفار كند. و اما تفسير آيت آن است كه: اين نهى نيست، بل نفى است چنان كه گفت: ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها ...، و قوله: وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلّا بِإِذْنِ اللّه ...، وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُو?مِنَ إِلّا بِإِذْنِ اللّه .

و محال است گفتن كه، اين آيات را معنى نهى است براى آن كه، انبات درخت و مرگ مقدور ما نيست، ما را از آن چگونه نهى كند و حديث ايمان ما را به آن امر كرده اند نه نهى، پس اين آيت ما را و آن آيات را معنى نفى باشد، يعنى نباشد و نكند و روا ندارد پيغامبر و هيچ مؤمنى كه استغفار كند براى مشركان به علّت خويشى، پس از آن كه روشن شده باشد كه ايشان را- يعنى پيغامبر را- و مؤمنان را- كه ايشان اهل دوزخ اند. 32

۷ . كعب الاحبار گفت: موسى عليه السلام گفت: يا رب! تو به بندگان خود نزديكى تا با تو سر گويند؟ يا دورى تا تو را به آواز بلند خوانند؟ حق تعالى گفت: يا موسى انا جليس من ذكرني، من همنشين آنم كه ذكر من كند، موسى گفت: بار خدايا! من بر حالاتى باشم كه نخواهم كه بر آن حال ذكر تو كنم، -يعنى حالت جنابت و حالت قضاى حاجت - حق تعالى گفت: اذكرني على كلّ حال.

امّا تأويل اين خبر سؤال ممتنع نبود كه از زبان قوم باشد، چنان كه: أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ ...، و تفسير:انا جليس من ذكرني، مبالغت باشد در علم به احوال بندگان. 33

۸ . وَ هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ،

بدان كه آنچه قصّاص جهّال آوردند از وجوهى و اخبارى در تفسير اين آيت از آنچه لايق نباشد به اتباع و خدم انبياء- عليهم السّلام- فضلا عنهم-، كه عقل و شرع مانع است از جواز آن بر ايشان، ما روا نداريم بر ايشان، چه بعضى قبيح است و بعضى منفّر، كتاب خود را از آن صيانت كرديم كه بس شنيع و ظاهر الفساد است.

امّا آنچه از آن مجوّز است، اين است كه در اخبار آمده است كه، اوريا بن حيّان، زنى را مى خواست و زن سخت بجمال بود، و داوود نود و نه زن داشت - و در شرع او روا بودى - داوود نيز خطبه كرد و او را بخواست. اهل و خويشان و اولياى زن رغبت به داوود كردند براى حرمت و مكان او از نبوّت.

و اين در شرع و عقل روا باشد و منعى نيست از او، و اگر اين معنى بر خفيت و پوشيدگى رفته باشد نيز منفّر نبود، از وجوهى كه گفتند اين قريب تر است و توبه و استغفار او از اين بود. و سخت تر حال او آن است كه گويند ترك مندوب بود و پيغامبران ترك مندوب بسيار كنند و حديث عشق داوود زن او ريا را، و او را فرستادن و در پيش تابوت داشتن و قصد آن كه تا او را بكشند تا او زن را با زنى كند اين هم قبيح است و هم منفّز و لايق حال انبيا نباشد.


 

كتابنامه

- اصول و قواعد فقه الحديث، محمد حسن ربانى، قم: بوستان كتاب.

ـ بحار الانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت: مؤسسة الوفاء، دوم، ۱۴۰۳ ق.

ـ بصائر الدرجات، محمد بن الحسن بن فروخ الصفار، تحقيق: ميرزا محسن كوچه باغى، تهران: اعلمى، اول، ۱۳۶۲ ش، ۱۴۰۴ ق.

ـ تفسير روض الجنان، الشيخ ابوالفتوح الرازى، تحقيق: محمد جعفر ياحقى و محمد هادى ناصح، بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، ۱۳۶۵.

ـ تفسير العياشى،النضر محمد بن مسعود بن عياش السلمى السمرقندى، تحقيق: سيد هاشم رسولى محلاتى، تهران: المكتبة العلمية الاسلامية.

ـ التوحيد، الشيخ الصدوق، تحقيق: سيد هاشم حسينى تهرانى، قم: انتشارات اسلامى، ۱۳۸۷.

ـ الحديث النبوى بين الرواية و الدراية، استاد جعفر سبحانى، قم : مؤسسة الامام الصادق، ۱۴۱۹ ق .


 

پی نوشتها

  1. روش شناسى تفسير قرآن، ص ۱۵ .
  2. بحار الأنوار، ج ۱۰۱، ص ۸۸، ح ۲۵.
  3. همان، ج ۱۰۱، ص ۴۲، ح ۲.
  4. سوره نحل، آيه ۴۴.
  5. سوره سباء، آيه ۱۸.
  6. سوره طه، آيه ۴۴.
  7. الاحتجاج، ج ۲، ص ۱۱۵.
  8. علل الشرائع، ج ۱، ص ۱۳۰، ح ۲.
  9. وسائل الشيعة، ج ۷۲، ص ۱۸۳، ح ۳۳۵۵۴.
  10. تفسير العياشى، ج ۱، ص ۱۱، ح ۲.
  11. بصائر الدرجات، ص ۲۱۳.
  12. وسائل الشيعة، ج ۷۲، ص ۱۸۲، ح ۳۳۵۵۰.
  13. همان، ج ۷۲، ص ۱۸۲، ح ۳۳۵۵۱.
  14. همان، ج ۷۲، ص ۱۸۱، ح ۳۳۵۴۷.
  15. الكافى، ج ۱، ص ۱۹۳، ح ۴.
  16. همان، ج ۱، ص ۴۷۰، ح ۳.
  17. همان، ج ۱، ص ۲۶۱، ح ۲.
  18. بحار الأنوار، ج ۶۷، ص ۳۰۳، ح ۵۰.
  19. الكافى، ج ۳، ص ۳۰، ح ۴.
  20. التوحيد، ص ۲۵۴، ح ۵.
  21. التوحيد، ص ۱۶۸، ح ۲ .
  22. سنن ابى داود، ج ۲، ص ۱۷۶، ح ۳۶۴۶.
  23. الكافى، ج ۱، ص ۶۱، ح ۱.
  24. سنن ابى داود، ج ۲، ص ۱۷۹، ح ۳۶۶۲.
  25. سوره زمر، آيه ۱۷ ـ ۱۸ .
  26. الكافى، ج ۱، ص ۲۵، ح ۲۰.
  27. تفسير روض الجنان و روح الجنان، ج ۲۰، ص ۴۷۴.
  28. همان، ص ۴۷۳.
  29. همان، ج ۱۱، ص ۴۷ .
  30. همان، ج ۷، ص ۱۳۳.
  31. همان، ج ۱۶، ص ۳۲۲.
  32. همان، ج ۱۰، ص ۵۷ .
  33. همان، ج ۲، ص ۲۳۵ .

 

 

 

 

خواندن 2251 دفعه آخرین ویرایش در سه شنبه, 19 اسفند 1393 20:56