تفسير روايي قرآن از نگاه فريقين
غلامحسین اعرابی
چکیده:
روایات تفسیری از دیرباز یکی از منابع تفسیر قرآن بوده است؛ اما اقبال به روایات تفسیری از سوی مفسران مسلمان به یک اندازه نبوده است.
برخی فقط به نقل روایات بسنده کرده و هرگونه منبع دیگری را غیر معتبر خواندهاند؛ ولی گروهی دیگر به منابع دیگری از قبیل علوم ادبی، عقلی و قرآنی نیز مراجعه کردهاند. جمعی از مفسران در تفسیر خود از روایات تفسیری، صرفاً به عنوان مکمل و مؤید بهره جستهاند. اعتبار روایات تفسیری هم به یک اندازه نیست. آنچه آمد مهمترین نکاتی است که در این مقاله تفصیل آن ها آمده است.
کلید واژه ها:
تفسیر روایی شیعه، تفسیر روایی اهل سنت، روایات تفسیری فریقین، آسیب شناسی روایات
طرح مسأله
درباره تفسير روايي شيعه و اهل سنت برخي از سؤالاتي به چشم ميخورد كه هنوز پاسخ درخوري نيافتهاند؛ نظير اين كه: آيا تفسير روايي به يك ميزان در بين شيعه و سني مورد توجه قرار گرفته است؟ ديدگاههاي شيعه و سني درباره ميزان استفاده از روايات تفسيري چيست؟ نيز از نظر شيعه و سني ميزان روايات تفسيري تا چه پايه است؟ در اين مقاله تلاش بر اين است كه اين سؤالات به صورت تطبيقي و با اتكاء به نظريات فريقين بررسي و تحليل شود.
هر دو فرقه تا قبل از رحلت پيامبر (ص) در تفسير قرآن به آن حضرت مراجعه ميكردند؛ اما پس ازآن دوگرايش پديد آمد. گروهي به اعلميت اهلبيت(ع) باور داشتند و تفسير قرآن را شايسته ايشان ميدانستند و در اين زمينه به سفارشهاي پيامبر(ص) درباره آنان استناد ميكردند؛ از جمله: «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي و انهما لم يتفرقا حتي يردا علي الحوض». (ابنكثير، 4/114؛ حاكم نيشابوري، 3/160)
يا «علي مع القرآن و القرآن مع علي لن يتفرقا حتي يردا عليّ الحوض» (حاكم، 3/134) و لذا يكي از محققان اهل سنت نوشته است: «بر اساس همين حديث ميتوان گفت: علي (ع) اعلم مردم به تفسير قرآن بوده است». (مناوي، 2/146)
ديدگاه ديگر نظريه خلفا از جمله ابوبكر و عمر بود كه با عنوان پيشگيري از پيدايش اختلاف در احاديث پيامبر (ص)، تاكيد بر عدم نقل حديث داشتند؛ چنان كه از خليفه اول نقل شده است: «از سول خدا(ص) چيزي نقل نكنيد. هركه از آن چيزي از شما پرسيد، بگوييد: ميان ما و شما كتاب خداست. حلالش را حلال و حرامش را حرام داريد». (ذهبي، 1/3) همچنين از خليفه دوم نقل شده است: «قرآن را از نقل خالي كنيد و نقل از رسول خدا(ص) را بكاهيد» (عبدالرزاق، 11/325) و در نقل ديگري آمده است كه خليفه دوم ميگفت مشكلات تفسيري را به خدا واگذار كنيد ما مكلف به آن نشدهايم. (سيوطي، الدر المنثور، 8/422)
به گفته يكي از محققان اين «رويگرداني و بلكه جلوگيري از تفسير قرآن... پس از رحلت رسول خدا (ص) ابتدا در بين تعدادي از صحابه به وجود آمد و سپس در ميان تابعان از وسعت بيشتري برخوردار گرديد و در نتيجه مردم از تأمل در آيات قرآن بازماندند و صرفاَ به تلاوت كتاب الهي تشويق شدند (معارف، 73)
علي رغم ترويج اين ديدگاه، دانشمندان مسلمان اعم از شيعه و سني گريزي از مراجعه به روايات تفسيري و اهتمام به جمع آوري آن ها نيافتند و تأليف تفاسير بر اساس روايات را مورد اهتمام قرار دادند. منتها همه مفسران با ديدگاه واحدي به روايات تفسيري روي نياوردند. ميتوان فعاليتهاي آنان را در حوزه تفسير روايي تحت اين عناوين بررسي كرد.
1ـ اهتمام فريقين به روايات تفسيري
صرفنظر از برخي از اصحاب كه از نقل و تدوين روايات پيشگيري كردند، اهتمام دانشمندان و محدثان فريقين خصوصاً پس از رفع منع، قابل توجه است. نيم نگاهي به آثار تفسير روائي بازمانده از اصحاب و تابعان و سپس تجميع آنها در كتابهاي تفسيري، اهتمام فريقين به تفسير روائي را روشن ميسازد. (نك: تفسير طبري، ثعالبي، بغوي، الدرالمنثور و از شيعه تفسير فرات كوفي، عياشي و البرهان) از رهگذر همين اهتمام بود كه مدارس تفسيري مدينه، مكه و كوفه شكل گرفت. (نك: ذهبي، التفسير و المفسرون، 1/69 به بعد؛ معرفت، 1/316 به بعد)
2ـ اقسام روايات تفسيري از حيث محتوي
مفسران روايات تفسيري را بدون تقسيم بندي خاصي در ذيل آيات نقل ميكردند. منتها به نظر ميرسد، اين روايات به چند دسته تقسيم ميشوند كه مهمترين آنها به اين قرار است: روايات توضيحي، روايات شأن نزول، و روايات تنزيل و تأويل. علامه طباطبايي نوعي ديگري از روايات را نيز به نام روايات جري و تطبيق افزوده است.
مراد وي از «جري» تطبيق مفهومي كلي بر مصاديق آن است و او اين اصطلاح را از روايات جري «ان القرآن يجري كما يجري الشمس و القمر» اقتباس كرده و در شرح آن گفته است: «روش ائمه اهل بيت (ع) بر اين بوده است كه آيات را بر مصاديق تطبيق ميكردهاند. هرچند آن مصاديق از دايره مورد نزول خارج بود؛ بهاين دليل كه هدف كلي نزول كه محدود به مكان و زمان نيست؛ به همين رو لازم است، مضمون آيات به مورد نزول محدود نگردد؛ بلكه بر مصاديق غير مورد نزول در هر زمان و مكان تطبيق شود. جري مقتضاي عموميت بياني آيات و اطلاق تعليل در آنهاست». (طباطبائي، 1/41-42)
به هر حال، ميتوان روايات تفسيري را به لحاظ محتوايي بر اين اقسامي كه در پي ميآيد، دانست:
الف ـ روايات توضيحي:مراد از اين رواياتي آنهايياند كه در آنها به شرح واژه يا جمله و مضمون آيه پرداخته ميشود؛ مثل شرح «رفث»، «فسوق» و «جدال» به جماع، دروغ و سوگند لا و الله و بلي و الله. ( بحراني، 1/427؛ حويزي، 1/194؛ طبري، 2/155؛ سيوطي، 1/219)
اين گونه روايات نقش بزرگي در فهم مراد الهي دارند؛ زيرا شرح واژهها تنها به لغت و عرف متكي نيست؛ بلكه گاهي به روايات تفسيري تكيه دارد. گاه واژه هايي در لغت و عرف معاني چندي دارند و تنها روايات است كه ميتواند معناي آنها را تعيين كند؛ براي مثال واژه «رفث» در كلام عرب به معناي بدگويي و ناسزاگويي است و مجازاً در معناي همبستري و جماع به كار رفته است. (طبري، 2/156) در تفاسير فريقين نقل است كه مراد از رفث در آيه معناي جماع است.
ب ـ روايات شأن نزول:مراد از اين روايات آنهايي است كه رخداد، عمل و يا سؤالي را بيان ميكند كه به دنبالش آيه يا آياتي نازل شده است؛ براي نمونه آيه «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» (المائدة، 55) را قريب به اتفاق مفسران، در شأن خاتم بخشي حضرت علي(ع) در حال ركوع دانستهاند. (نك: سيوطي، 3/105؛ ابن عطيه، 2/209؛ بيضاوي، 2/339؛ طبري، 6/289؛ زمخشري، 1/649)
ج ـ روايات جري و تطبيق:رواياتي است كه مضمون كلي آيات را بر مصاديق تطبيق ميكند و لزوماً همه مصاديق را هم بيان نميكند؛ بلكه به بيان اكمل و اتم مصاديق ميپردازد. (نك: طباطبايي، قرآن در اسلام، 42) مثل روايتي كه از ابن عباس نقل شده است: «ما انزل الله آية فـى القرآن يقول فيها يا ايها الذين آمنوا الّا كان علي شريفها و اميرها و لقد عاتب الله اصحاب محمد(ص) في غير آية من القرآن و ما ذكر علياً الّا بخير» (نك: ابن ابي حاتم، 1/196) و مثل آيه «إِنَّ اْلأَبْرارَ لَفي نَعيمٍ وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفي جَحيمٍ» (الانفطار، 13-14) كه در آن ابرار بر ائمه اهل بيت(ع) و فجار بر دشمنانشان تطبيق شده است. (بحراني،5/602)
اين مصاديق را عرف نيز در صورت دقت مشمول مضامين آيات ميداند؛ زيرا در مورد جري و تطبيق معمولاً واژهها مشترك معنوي است كه ميتواند مصاديق فراواني داشته باشد. واژه ظلم نيز از آن جمله است. معناي ظلم خارج شدن از حدّ و حقّ است؛ اعم از عملي و نظري. به همين رو ظلم در برخي از آيات قرآن در تفسير بر شرك تطبيق داده شده است؛ چنان كه ابن مسعود در روايتي ظلم را در آيه «الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ اْلأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ» (الانعام، 82) بر شرك تطبيق كرده است. (نك: مراغي، 7/178)
د ـ روايات بطن قرآن:در رواياتي مصاديقي براي آيات قرآن ياد شده است كه از لحاظ ظاهر لغت و عرف سازگار با آن آيات نيست. از اين روايات به «روايات بطن» تعبير ميشود. براي مثال تطبيق «شجره ملعونه» بر بني مروان و بنياميه كه آن را بسياري از اهل سنت برنتافتهاند، ميتواند ناشي از همين امر باشد كه ظاهر لغت و عرف مساعد با آن نيست.
آلوسي در تفسير خود پس از نقل روايات نوشته است: «احتمال ميرود، شجره ملعونه كه فتنه ناميده شده است، ناظر به خلفاي بني اميه باشد كه از سنت حق عدول كردند و عدالت نورزيدند. همينطور ناظر به كارگزاران و طرفداران آنها. احتمال ديگر آن است كه مراد خلافت بني اميه باشد كه فتنه اي براي مسلمانان بود. لعن بني اميه به خاطر آن است كه به ناحق مرتكب اعمال زشت شدند؛ نظير خونريزي، زن بارگي، تصرف در اموال، منع از حقوق، تغيير احكام، فرمان دادن به غير احكام الهي و ساير اعمال قبيح كه با گذشت زمان فراموش نميشود».
آلوسي در ادامه ميافزايد: «لعن بنياميه در قرآن آمده است؛ حال يا به طور خاص، آنگونه كه شيعه اعتقاد دارد يا به طور عام، آن گونه كه ما ميگوييم. آنجا كه آمده است: «إِنَّ الَّذينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِـىالدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهيناً». (الاحزاب، 57) بني اميه مصداق اين آيهاند، اگر نگوييم كه اين آيه خاص بنياميه است. (آلوسي، 15/105-108) بهبيان ديگرتطبيق شجره ملعونه بر بنياميه ازقبيل بيان بطن است؛ زيرا بدون استمداد از روايات، عرف بهصورت مستقل نميتواند بهاين معني راه پيدا كند.
هـ ـ روايات فقهي:برخي از روايات تفسيري در تفسير آيات احكام است. به نظر ميرسد، نياز به اين روايات مورد انكار هيچكدام از فريقين نيست و فزوني تأليفات تفسيري شيعه و سني تحت عنوان آيات الاحكام گواه اين مدعاست.
3ـ مكاتب مختلف در تفسير روائي
مفسران فريقين روش واحدي را در تفسير روائي دنبال نكردهاند و لذا از رهگذر آن مكتبهايي تفسيري متفاوتي به هم رسيده است كه اينك معرفي خواهد شد.
الف. مكتب روائي محض:مراد از اين مكتب، روش و ديدگاه كساني است كه تفسير قرآن را به غير روايات ممنوع ميدانند؛ مثل اخباريون افراطي شيعه و بسياري از نصگرايان سني مذهب.
استرآبادي نوشته است: قرآن در سطح فهم توده مردم نازل نشده و دور از فهم آنان است. قرآن در سطح فهمهاي اهل ذكر(ع) نازل شده است. علم به ناسخ و منسوخ قرآن و فهم اين كه كدام آيات بر ظاهر خود باقي است و كدامشان باقي بر ظاهرشان نيست، تنها نزد اهل بيت(ع) است. (استرآبادي، 270)
همچنين بحراني درمقدمه تفسيرش نوشته است: «معاصران ما بهتفاسيري پرداختهاند كه از ناحيه پيشوايان معصوم ـ كه عالم به تنزيل و تأويل قرآن هستند ـ نقل نشده است. واجب آن است كه در تفسير قرآن دست نگاه داريم تا از سوي آنان تفسير و تأويل فراچنگ آيد؛ زيرا پيشوايان معصوم صاحبان علم تنزيل و تأويلاند و آنچه از جانب آنان رسيده جملگي نور و هدايت و آنچه از طرف غير ايشان آمده ظلمت و تاريكي است. شگفتا كه صاحبان علم معاني و بيان، گمان بردهاند كه با شناخت اين دانشها ميتوان به سراپرده اسرار كتاب الهي راه يافت و ندانستهاند كه حتي تطبيق مسائل اين علوم بر موارد قرآني، نيز بايد با مراجعه به پيشوايان که آگاه به تنزيل و تأويل قرآن هستند صورت گيرد و هر كس دانش خود را از راهي ديگر جويد، در واقع به كژراهه رفته است». (بحراني، 1/8)
شيخ حر عاملي نيز استنباط احكام نظري را از ظواهر قرآن منوط به روايات تفسيری ميدانست (همو، 27/35). به نظر ميرسد، نظر غالب اخباريون شيعه بر تفسير قرآن بر اساس روايات تفسيري است. (حكيم، 3/175)
اين انديشه در بين دانشمندان سني مذهب نيز طرفداراني داشته است. سيوطي نوشته است: «گروهي گفتهاند هيچكس، هر چند دانشمند، اديب، سرآمد در شناخت راههاي استدلال، عالم به فقه، نحو، تاريخ و آثار باشد، مجاز به تفسير قرآن نيست، مگر آن كه تفسيرش بر اساس روايات منقول از پيامبر(ص) باشد». (همو، الاتقان، 2/477؛ قنوجي، 2/175)
قرطبي هم نوشته است: « بعضي از علما گفتهاند كه تفسير قرآن بر سماع [روايات پيامبر (ص)] متوقف است». (همو، 1/33)
شاطبي نيز نوشته است: «نسزد كه در استنباط از قرآن به خود قرآن بسنده شود و به شرح و بيان قرآن، يعني سنت مراجعه نشود؛ زيرا هرگاه قرآن كلي و مشتمل بر امور كلي باشد، چارهاي جز مراجعه به سنت نخواهد بود». (همو، 3/369)
از اين نقلها چنان دانسته ميشود كه طرفداران اين ديدگاه، تفسير به رأي را تكيه به ظواهر قرآن بدون مراجعه به روايات تفسيري ميدانند. (نك: طباطبائي، 3/78) به نظر ميرسد، پيشفرض اين گروه اين است كه تفسير قرآن از وظائف پيامبر(ص) است و مبتني بر استدلال به آيه كه: «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ». (النحل،44) به نظر ايشان طبق اين آيه تفسير و تبيين قرآن بر عهده پيامبر (ص) نهاده شده و غير آن حضرت حق تبيين و تفسير قرآن را ندارد؛ (العك، 168) از اين رو گفته شده است، پيامبر(ص) تفسير قرآن را به اصحاب خود آموخت و آنان به تابعين تعليم دادند و بيش از هزاران روايت تفسيري كه از سلف صالح يعني صحابه و تابعين در باب تفسير قرآن نقل شده است، براي كساني كه جوياي تفسير قرآناند، كفايت ميكند و لذا عدول از اين روش و تفسير قرآن و تجاوز از آنچه در منقولات صحابه و تابعين آمده است، بدعت است و اگر در مورد آياتي از قرآن نقلي ازسلف صالح به ما نرسيده باشد، وظيفه ما سكوت و پرهيز از تفسير است. (نك: طباطبائي، 3/84)
البته ديدگاه طرفداران مكتب تفسير روائي از سوي سايرين مورد نقد قرار گرفته است كه برخي از اشكالات و نقدهای آن اینک میآید.
ب. مكتب روائي تكميلي:مراد از این مکتب، دیدگاه کسانی است که مراجعه به روايات را در مواردي كه دلالت آيات نياز به تكميل و تتميم دارد، لازم ميدانند و تفسير قرآن را به روايات منحصر نمیکنند و در تفسير خود علاوه بر قرآن، از علوم ادبي، اشعار و اصول عقلي نيز بهره میجویند.
اين ديدگاه نيز در بين فريقين طرفداران زيادي دارد؛ نظیر: مفسران شیعه غير اخباري و عموم مفسران اهل سنت جز اهل حدیث افراطي كه اقوالشان نقل گرديد.
برای مثال، قرطبي پس از نقل ديدگاه طرفداران مكتب تفسير روائي محض، دلايل آنان را نپذيرفته و آن را فاسد خوانده است؛ به این دلیل که اگر مرادشان اين است كه هيچكس در تفسير، جز به مقتضاي روايات سخن نگويد، در مورد اصحاب چه میگویند كه نظريات مختلفي در تفسير آيات ابراز كردهاند؟ چنين نيست كه اصحاب هر چه گفتهاند، از پيامبر(ص) شنيده باشند. اگر تأويل هم مثل تنزيل بايد به مسموعات از پيامبر (ص) مقيد باشد، چه معني دارد كه پيامبر (ص) براي ابن عباس دعا كند: خدايا او را در دين فقيه كن و به او تأويل بياموز!
البته نياز به روايات تفسيري از آن روست كه از خطا در تفسیر جلوگيري شود و مسير فهم و استنباط هموار گردد. (همو، 1/33-34)
سيوطي پس از آوردن نظريه طرفداران مكتب تفسيري به نقل نظر كساني پرداخته است كه منبع تفسير را به روایت منحصر نكرده و استمداد از ساير علوم را ضروري دانستهاند. (سیوطی، الاتقان، 2/477) برای نمونه بغوي در تفسیر خود به ذكر روايات بسنده نكرده؛ بلکه از آیات قرآن و اقوال مفسران نيز بهره گرفته است.
شنقيطي نيز علي رغم اين كه تفسیرش را بر پایه تفسیر قرآن به قرآن سامان داده است، مراجعه به روايات تفسيري را در تكميل و تتميم دلالات برخي از آيات قرآني ضروري دانسته و نوشته است: «از نكاتي كه در اين كتاب بدان پايبنديم اين است كه اگر براي آيهاي، شارحي از خود قرآن وجود داشت كه وافي به مقصود نبود ـ يعني نتوانست، تفسير آيه را تكميل كند ـ ما از سنت دلالت آن آيه را تتميم و تكميل كنيم؛ چرا كه سنت مفسر قرآن است». (همو، 1/27 و نک: 5/175)
از مفسران اصولی شيعه نيز كساني مثل طوسي، طبرسي و حتي از مفسران اخباری شیعه مثل فيض كاشاني و حويزي را ميتوان طرفدار اين ديدگاه دانست. فيض كاشاني نوشته است: بيش ترين تكيه گاه من در تفسير قرآن روايات پيشوايان معصوم است؛ اما در شرح واژهها و تبيين مفاهيم و آنچه به ظاهر آيات مربوط ميشود، به منابع ديگر نيز مراجعه كردهام؛ زیرا معارف قرآن جز نزد كساني كه قرآن در خانه آنان نازل شده است، يافت نميشود. پرده از چهره اسرار تأويل گشوده نميگردد، مگر به دست كساني كه خود تابشگاه انوار نزول بودهاند. راه تفسير هموار نميشود، مگر به وسيله كساني كه جامع بيان و تبياناند. به غير آنان نميتوان اتكاء نمود. آري جز سرسپردگي بر آستان بلند آنان راه ديگري را نميپوييم. (همو، 1/2)
حويزي از آن جهت طرفدار اين نظريه معرفي ميشود كه در تفسيرش علاوه بر روايات آثار ديگري نيز نقل كرده و تفاسير غير روائي را هم مورد نكوهش قرار نداده است. وي نوشته است: چون ديدم تفاسير لغوي، ادبي و كلامي زيادي تأليف گرديده و برخي هم در تفاسير خود فنون چندگانه اي را گردآوردهاند [و جاي تفسير روائي خالي است] بر آن شدم كه اين كتاب را تأليف و آثار مربوط به تفسير روائي را گردآوري كنم، و اگر آثاري را نقل كردهام كه به ظاهر مخالف اجماع شيعه است، مقصودم بيان اعتقاد و يا بناي عمل به آنها نيست. تنها براي اين نقل كردهام كه اهل نظر بدانند كه اين آراء چگونه نقل شده و از كجا نشأت گرفته است. (همو، 1/2)
شايان يادآوري است كه برخي از طرفداران اين نظريه مثل بغوي، فيض و حويزي در تفاسير خود اهميت بيشتري براي روايات قائل شدهاند و لذا ممكن است مطالعه كننده در ابتدا پندارد، آنان طرفدار مكتب تفسير روائياند، ولي با دقت در سخناني كه در مقدمه تفاسير خود آوردهاند و با عنايت به مطالب غير روائي كه در خلال آثار خود نگاشتهاند، روشن ميگردد كه چنين نيست.
ج. تفسير روائي تأييدي:صاحبان اين نظريه بر اين باورند كه روايات تفسيري نميتواند در تفسير و شرح آيات قرآن از حجيت برخوردار باشد. همچنين در تفسير قرآن به روايات تفسيري نيازي نيست. حتي به بيان شخص پيامبر (ص) هم نيازي نيست. منقولات تفسيري ميتوانند تنها به عنوان مؤيد مورد استفاده قرار گيرند. طباطبايي و صادقي تهراني از آن جملهاند. علامه طباطبايي در جاي جاي تفسير خود از روايات به عنوان مؤيد ياد كرده است و معمولاً پس از نقل روايت چنين تعبيري را ميآورد: «اين همان معنايي را كه از ظاهر لفظ آيه استفاده كرديم، تأييد ميكند». (همو، 1/427؛ نيز نك: 2/216؛ 3/68؛ 4/177؛ 5/17؛ 8/72؛ 19/78)
اين نظريه مبتني بر چند اصل است: اول، قرآن در بيان مدلولات خود بيّن و روشن است و هر كس ميتواند با تدبر در آيات قرآن معارف قرآن را دريابد؛ چنان كه علامه طباطبايي نوشته است: «همه مطالبي كه از پيامبر(ص) نقل شده، معارفي است كه انسان خود ميتواند از قرآن به دست آورد و اگر فهم قرآن منوط به بيان پيامبر (ص) باشد، نوعي دور باطل لازم ميآيد». (همو، 3/85)
و صادقي نوشته است: «قرآن خود بهترين مفسر خود است و كساني كه در تفسير قرآن به غير قرآن تمسك ميكنند، مفسدند. جويندگان تفسير بايد در خود قرآن كاوش كنند و آيات را گويا سازند. گام نهادن به سوي روش هاي تفسيري ديگر، رفتن به سمت سراب و قدم گذاشتن در كوير است». (همو، 1/16-17)
دوم، روش تفسيري ائمه(ع) تفسير قرآن به قرآن بوده و نيز به مردم يادآور شدهاند كه قرآن خود مفسر خود است؛ چنان كه فرمودند: «پارهاي از كتاب خدا پارهاي ديگر تصديق ميكند» (مجلسي، 9/127) يا «هركه متشابه قرآن را به محكمش برگرداند، به راهي راست رهنمون شده است». (همو، 89/377) لازمه چنين سخناني اين است كه در تفسير قرآن نيازي به روايات تفسيري نيست. بر همين اساس علامه طباطبائي نوشته است: «روش آنان در تعليم و تفسير چنان كه از روايات آنان در تفسير بر ميآيد، روش تفسير قرآن به قرآن است». (همو، 1/10)
سوم، گفتهاند كه «در كلام واحد پارهاي از آن پارهاي ديگر از آن را تفسير ميكند». (نجفي، 26/67) قرآن هم كلام واحد است و بنابراين پارهاي از آن پارهاي ديگر از آن را تفسير ميكند و لذا در تفسير خود نياز به روايات ندارد. گاهي اتهامي در سورهاي و پاسخ آن در سورهاي ديگر آمده است. براي مثال در سورهاي پيامبر(ص) به جنون متهم شده است: «وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ» (الحجر، 9) و در سورهاي ديگر بهآن اتهام پاسخ داده شده است: «ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ». (طبرسي، 10/595؛ قمي، 1/12)
شايان ذكر است كه از كلام علامه طباطبائي چنين استفاده ميشود كه به نظر او روايات بر سه دسته است: دسته اول، روايات قطعي و متواتر كه پذيرش آنها لازم است؛ دسته دوم، روايات غير قطعي كه مخالف قرآن و سنت قطعي است و لذا طرد آنها ضروري است؛ دسته سوم، رواياتي كه از ناحيه قرآن و عقل دليلي بر رد يا قبول آنها وجود ندارد. (همو، 1/293)
بنابراين علامه طباطبائي تنها روايات دسته سوم را راهگشا در اتخاذ روش تفسير قرآن ميداند. او نوشته است: «در تفسير بايد از خود قرآن براي فهمش كمك گرفت و آيه را با آيه تفسير كرد و اين با ممارست در آثار منقول از پيامبر(ص) و خاندانشان حاصل ميشود». (همو، 3/87)
البته اين ديدگاه مخالف نظر مشهور بين علما و مفسران فريقين است. نظر مشهور ميان ايشان همان است كه احمد بن حنبل گفته است كه سنت است كه قرآن را تفسير ميكند. (بغدادي، 1/14)
4ـ آسيبهاي روايات تفسيري
درطول تاريخ عوامل مختلفي باعث شده است، روايات تفسيري به آسيبهايي دچار شـود؛ به همين رو بهرهبرداري صحيح و دقيق از آنها براي عموم مردم ميسـور نيست.
برخي از اين آسيبها به اين قرار است:
الف ـ كافي نبودن روايات تفسيري:اين براي همه آيات قرآن نقل نشدهاند و لذا براي تفسير تمام آيات وافي نيست. براي برخي از آيات روايات زيادي اعم از شأن نزول، شرح واژه هاي آيات، شرح مضمون آيات، جري و تطبيق بر مصاديق و بيان معاني باطني آيه وجود دارد؛ اما براي آيات زيادي از قرآن حتي يك روايت تفسيري هم نقل نشده است. پيداست كه اين كاستي براي طرفداران مكتب تفسير روائي مشكل بزرگي است. خصوصاً اين كه صاحبان اين ديدگاه قائلاند، در مورد آياتي كه از سلف يا از معصومين (ع) تفسيري نرسيده است، بايد سكوت كنيم.
ب ـ سرايتاسرائيليات به روايات تفسيري:اهلكتابي كه مسلمان شده بودند، بسياري ازمنقولات ديني خود را بهحوزه روايات اسلامي وارد كردند و آميختن آن منقولات به رواياتاسلامي تمييزصحيح ازسقيم آنها مشكل ساختهاست.(نك: مقالات و آثارمربوط)
ج ـ دسيسه زنادقه در روايات:برخياز غيرمسلماناني كه درميان مسلمانان ميزيستند، بهعمد مطالب نادرستي را به ميان كتابهاي روائي جاي دادند و يا به صورت شفاهي در بين توده مردم مسلمان شايع كردند. داستان غرانيق كه در تفاسير فريقين نقل شده، از آن جمله است. (نك: طبرسي، 7/144؛ بغوي، 3/346) برخي از دانشمندان مسلمان معتقدند كه اين داستان ساخته زنادقه است. (فخر رازي، 23/237)
از كساني كه در تدليس حديث و اضافه كردن مطالب كفرآميز و زندقه در بين روايات اسلامي نقش مهمي ايفا كرده، عبدالكريم بن ابي العوجاء است. هنگامي كه اعدامش ميكردند، گفت: چهار هزار حديث بافته و از رهگذر آن حلال را حرام و حرام را حلال معرفي كردهام. (حلبي طرابلسي، 1/172)
د ـ كج فهمي راويان:نقص ديگري كه دامنگير روايات تفسيري شده، خطاي روايان در فهم مراد روايات است. براي مثال، در تفسير آيه «اللَّهَ لا يَسْتَحْيي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها» (البقرة، 26) برخي از راويان «بعوضه» را علي (ع) و «مافوقها» را پيامبر(ص) تفسير كرده بودند.
در اين باره از امام باقر(ع) پرسش شد كه بعضي از راويان چنين تفسيري براي آيه نقل كردهاند. امام(ع) فرمود: اينان حديثي را چيزي شنيده، اما به جاي خود ننهادهاند؛ يعني درست نفهميدهاند. داستان چنين است كه پيامبر(ص) و علي (ع) روزي ناگاه صداي كسي را شنيدند كه ميگفت «ماشاءالله و شاء محمد» و ديگري گفت «ما شاء الله و شاء علي» و بهاين صورت، مشيت خدا و پيامبر و مشيت خدا و علي را با هم قرين و مقايسه كردند. رسول الله(ص) فرمود: هرگز محمد و علي را در رديف خدا ذكر نكنيد. آري! مشيت محمد و علي تابع مشيت خدا است؛ زيرا مشيت و اراده خدا قاهر و غالب است، بر همه ماسوي و همتايي ندارد تا مقايسه گردد. محمد در مقايسه و مثل همچون ذبابي است در قبال اين جهان وسيع و علي همچون بعوضهاي در مقابل جهانهايي كه مخلوق و مربوب خداست. البته تفضلاتي كه خدا بر محمد و علي كرده از تفضلات او برتمام مخلوقاتش از آغاز تا انجام برتر است. اين سخني است كه رسول خدا (ص) فرموده است و ربطي به تفسير آيه كريمه ندارد. (تفسير العسكري، 209-210)
هـ - سرايت افسانه هاي جاهلي:تأثير باورهاي جاهلي در روايات تفسيري از ديگر آسيبهايي اين روايات است. در تفاسير شيعه و اهل تسنن روايتي از ابن عباس و ديگران به اين مضمون نقل شده است كه زمين بر روي شاخ گاو و گاو بر روي صخره و تخته سنگ و ـ برخي نقلها صخره بين دو شاخ گاو ـ و صخره بر روي آب و... قرار دارد و فراتر از اين را فقط خدا ميداند. (قمي، 2/58؛ مظهري، 6/123؛ سمرقندي، 2/390) برخي از علما سعي كردهاند، اين گونه منقولات را به گونهاي تكلفآميز توجيه كنند. براي مثال، از شهرستاني نقل شده است كه مراد از اين كه زمين روي شاخ گاو است، اين است كه آباداني زمين به زراعت بسته است و زراعت هم به شاخ گاو، و امروزه به شاخ تراكتور بستگي دارد. (بلاغي، 1/69)
شايان ذكر است كه وي تنها شاخ گاو و زمين را توجيه كرده و ديگر مقولات روايت نظير صخره، آب، ثري، ماهي و جز آنها را مسكوت نهاده است.
به نظر نگارنده اين داستان ريشه در افسانه هاي جاهلي دارد؛ چنان كه آوردهاند: از شخصي از حكمت پناه گرفتن و اختفاي پيامبر(ص) در «غار ثور» به هنگام هجرت پرسش شد. پاسخ داد: پيامبر(ص) همواره فال نيك را دوست داشت و چون گفته شده بود كه زمين روي شاخ گاو(ثور) استقرار يافته است، پيامبر(ص) مناسب ديد، براي اختفاء از دشمن در غار «ثور» استقرار پيدا كند. بر اساس تفأل به استقرار و آرامش كه زمين بر روي شاخ گاو دارد. (بيهقي، 2/479؛ صالحي شامي، 3/242)
بعد از آن، همين افسانه در تفاسير سني از ابن عباس و سايرين و در تفاسير شيعه از حضرت علي(ع) و ائمه معصوم(ع) نقل شد. چنان مينمايد كه اين افسانه آرام آرام رنگ روايت به خود گرفته است.
نتايج مقاله
1ـ نقل و تدوين روايات تفسيري در دوره صحابه كمابيش ممنوع بود؛ اما در دورههاي بعد به تدريج به نقل و كتابت روايات تفسيري اقبال شد و از اين رهگذر ميراث تفسيري قابل توجهي فراهم آمد.
2ـ تلقي دانشمندان اسلامي از جايگاه روايات تفسيري يكسان نبود. برخي قرآن را بدون روايات تفسيري قابل فهم نميدانستند؛ اما برخي فهم قرآن را در بسياري از آيات ممكن ميدانستند و روايات تفسيري را مكمل و متمم فهم آيات قرآن برميشمردند و دلالت آيات قرآن را بر مقاصدش مستقل از روايات خواندهاند و روايات تفسيري را در حدّ مؤيد ميپذيرفتند. را تنها منبع فهم قرآن ميدانستندتفسير را روايات تفسيري ميدانستند و برخي روايات تفسيري را يكي از منابع تفسيري تلقي ميكردند.
3ـ ورود روايات اسرائيلي و جاهلي و خطاي فهم راويان از روايات و نبودن روايات تفسيري براي تمام آيات برخي از مهمترين آسيبها و كاستيهاي روايات تفسيري به شمار ميرود.
منابع
1ـ قرآن کریم.
2ـ آلوسي، سيد محمود، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415هـ.ق.
3ـ ابن ابي حاتم، عبدالرحمان، تفسير القرآن العظيم، صيدا، المكتبة العصرية، بيتا.
4ـ ابن عطية، ابومحمد، المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، بيروت، دارالكتب العلمية، 1993م.
5ـ ابن كثير، اسماعيل، تفسير القرآن العظيم، بيروت، دارالفكر، 1401 هـ.ق.
6ـ استرآبادي، محمد امين، الفوائد المدينة، قم، جامعه مدرسين، 1424 هـ.ق.
7ـ العك، خالد عبدالرحمن، اصول التفسير و قواعده، بيروت، دارالنفائس، 1406 هـ.ق.
8ـ بحراني، سيد هاشم، البرهان في تفسير القرآن، تهران، بنياد بعثت، 1416 هـ.ق.
9ـ بغدادي، احمد، الكفاية في علم الرواية، مدينه، المكتبة العلمية، بيتا.
10ـ بغوي، حسين، معالم التنزيل في تفسير القرآن، بيروت، داراحياء التراث العربي،1420 هـ.ق.
11ـ بلاغي، سيد عبدالحجت، حجه التفاسير و بلاغ الأكسير، قم، انتشارات حكمت، 1386 هـ.ق.
12ـ بيضاوي، عبدالله، انوار التنزيل و اسرار التأويل، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1418 هـ.ق.
13ـ بيهقي، ابوبكر احمد، دلائل النبوة، بيروت، دارالكتب العلمية، 1985م.
14ـ حاكم نيشابوري، محمد، المستدرك علي الصحيحين، بيروت، دارالكتب العلمية، 1990م.
15ـ حر عاملي، محمد، وسائل الشيعة، قم، مؤسسة آل البيت، 1414 هـ.ق.
16ـ حكيم، محمد سعيد، المحكم في اصول الفقه، قم، جاويد، 1414 هـ.ق.
17ـ حلبي طرابلسي، ابراهيم، الكشف الحثيث، بيروت، عالم الكتب، 1407 هـ.ق.
18ـ حويزي، عبد علي بن جمعه، نور الثقلين، قم، انتشارات اسماعيليان، 1415 هـ.ق.
19ـ ذهبي، شمس الدين، تذكرة الحفاظ، بيروت، دارالمعرفة، 1391 هـ.ق.
20ـ ذهبي، محمد حسين، التفسير و المفسرون، بيروت شركة دار الأرقم، بيتا.
21ـ زمخشري، جارالله، الكشاف عن حقائق التنزيل و عيون الأقاويل في وجوه التأويل، بيروت، دار احياء التراث العربي، بيتا.
22ـ سمرقندي، نصربن محمد، بحرالعلوم، بيروت، دارالفكر، بيتا.
23ـ سيوطي، جلال الدين، الدر المنثور، بيروت، دارالفكر، 1993م.
24ـ همو، الاتقان في علوم القرآن، بيروت، دارالفكر، 1416 هـ.ق.
25ـ شاطبي، ابراهيم، الموافقات في اصول الفقه، بيروت، دارالمعرفة، بيتا.
26ـ شنقطيقي، محمد امين، البيان في ايضاح القرآن بالقرآن، بيروت، دارالفكر، 1415 هـ.ق.
27ـ صادقي، محمد، الفرقان فيتفسير القرآن بالقرآن، قم، انتشارات فرهنگ اسلامي، 1365 هـ.ش.
28ـ صالحي شامي، محمد، سبل الهدي و الرشاد في سيرة خير العباد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1993م.
29ـ طباطبائي، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، قم، جامعه مدرسين، 1417ه.
30ـ همو، محمد حسين، قرآن در اسلام، قم، دفتر انتشارات اسلامي،1361 هـ.ش.
31ـ طبرسي، فضل بنحسن، مجمعالبيان لعلومالقرآن، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 1372 هـ.ش.
32ـ طبري، محمد بن جرير، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، بيروت، دارالمعرفة، 1412 هـ.ق.
33ـ عبدالرزاق، ابوبكر صنعاني، المصنف، بيروت، المكتب الاسلامي، 1403 هـ.ق.
34ـ عسكري(ع)، امام حسن، التفسير المنسوب الي الامام العسكري، قم، مدرسه امام هادي، 1409 ـ.ق.
35ـ فخر رازي، محمدبن عمر، مفاتيح الغيب، بيروت، داراحياءالتراث العربي، 1420 هـ.ق.
36ـ فيض كاشاني، ملامحسن، الأصفي في تفسير القرآن، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1418 هـ.ق.
37ـ قرطبي، ابوعبدالله، الجامع لاحكام القرآن، قاهره، دارالشعب، بيتا.
38ـ قمي، علي بن ابراهيم، تفسير القمي، قم، دارالكتاب، 1367 هـ.ش.
39ـ قنوجي، صديق، أبجد العلوم، بيروت، دارالكتب العلمية، 1978م.
40ـ مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسةالوفاء، 1403 هـ.ق.
41ـ مراغي، احمد بن مصطفي، تفسير المراغي، بيروت، دار احياءالتراث العربي، بيتا.
42ـ مظهري، محمد، التفسير المظهري، پاكستان، مكتبة رشدية، 1412 هـ.ق.
43ـ معارف، مجيد، تاريخ عمومي حديث، تهران، كوير، 1377 هـ.ش.
44ـ معرفت، محمدهادي، التفسير والمفسرون في ثوبهالقشيب، مشهد، الجامعةالرضويه، 1377هـ.ق.
45ـ مناوي، زين الدين، التيسير بشرح الجامع الصغير، رياض، مكتبة الامام الشافعي، 1988م.
46ـ نجفي، شيخ محمد حسن، جواهر الكلام، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1367 هـ.ش.