ورود

ورود به سایت

نام کاربری *
رمز عبور *
به خاطر سپردن من
دوشنبه, 18 اسفند 1393 15:04

تفسیر به رأی

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

بسم الله الرحمن الرحیم

 

تفسیر به رأی

نصیری، علی

پیش درآمد:

یکى از مباحث پیچیده در علوم قرآنى، مبحث «تفسیر به رأى» است. این امر بدان جهت نیست که کسى در سند روایت تفسیر به رأى شبهه داشته باشد یا با ممنوعیّت تفسیر به رأى سرِستیز داشته باشد؛ بلکه پیچیدگىِ آن بدین جهت است که داشتن فهمى روشن و قابل پذیرش از معناىِ تفسیر به رأى، کارى دشوار است.

همان گونه که خواهد آمد، نزدیک به دَه نظریّه در تبیین «تفسیر به رأى» ارائه شده است که گاه ارائه نظرى جامع، دشوار مى نماید. اگر تفسیر درستى از این امر ارائه نگردد، یا به عبارت روشنتر، اگر خود روایت «مَن فَسَّرَ القرآن برأیه فَلْیتَبوّأ مقعده من النّار»(1) دچار تفسیر به رأى شود، هشدارهاى رسول اکرم صلى الله علیه و آله وسلم و ائمّه اطهار علیهم السلام در خطرآفرینىِ تفسیر به رأى نسبت به قرآن، بى اثر خواهد شد و هر مفسّرى مى تواند با توجه به تحلیلى که از تفسیر به رأى ارائه مى دهد، خود را از آن مبرّا داند.

مشکل دوم، شناخت ملاکها و معیارهاىِ تفسیر به رأى است؛ چه، مى بینیم همه مفسّران با اذعان به حرمت و ممنوعیّت تفسیر به رأى، خود به نوعى دچار آن شده اند و در برخى از موارد، هریک دیگرى را متّهم به تفسیر به رأى مى سازد. این امر، نشانگر ابهامِ معنى و معیارهاىِ تشخیص تفسیر به رأى است.

از طرف دیگر، وقتى درمى یابیم که ظهور و تثبیت فِرَق مختلف اسلامى، برخاسته از تفسیر به رأى قرآن کریم است یا حدّاقل یکى از عوامل آن، همین تفسیرهاىِ نادرست است و آن گاه که در بررسىِ تاریخى، به این نکته مى رسیم که بسیارى از انحرافات عقیدتى و اخلاقى مسلمانان نیز به نحوى به برداشتهاىِ مغرضانه از قرآن بستگى دارد، درمى یابیم که:

اولاً: هشدارهاىِ پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله وسلم نسبت به تفسیر به رأى تا چه حدّ، هماهنگ با واقع بوده است.

ثانیا: روایات ناهى از تفسیر به رأى، همچنان در هاله اى از ابهام به سر مى برد؛ به گونه اى که هر مفسّرى به راحتى مى تواند خود را از انطباق آن دور کند.

آنچه در این نوشتار آمده، گامى است خُرد و ناچیز در شرح و تبیین «تفسیر به رأى» و زیانها و معیارهاىِ تشخیص آن.

روایات ناهى از تفسیر به رأى

در این جا مناسب است برخى از روایاتى را که در آن به طور صریح یا اشاره، از تفسیر به رأى نهى شده است یادآور گردیم تا ضمن توجّه به کثرت این دسته از روایات، خطر بزرگ تفسیر به رأى نیز معلوم گردد. لازم به ذکر است که روایات تفسیر به رأى به قدرى زیاد

است که برخى ادّعاىِ تواتر آن را نموده اند.

1. قال امیرالمؤمنین علیه السلام قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله وسلم قال اللّه : «ما آمَنَ بى مَنْ فَسَّرَ برأیه کلامى» این روایت به این مضمون نیز رسیده است: «ما آمنَ بى مَنْ فَسَّرَ کلامى برأیه».(2)

2. قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله وسلم : «مَنْ فَسَّرَ القرآن برأیه فلْیتبَوَّأ مقعده مِنَ النّار».(3)

شاید رایجترین مضمون روایتِ ناهى از تفسیر به رأى، همین روایت باشد.

3. قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله وسلم : «مَنْ قالَ فى القرآن بغیر علْمٍ فَلْیَتَبَوّأ مقعده مِن النّار».(4)

4. قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله وسلم : «مَنْ فَسَّرَ القرآن برأیه فَقد افترى عَلَى اللّه الکذب».(5)

5 . قالَ الصادق علیه السلام : «مَنْ فسَّر القرآن برأیه فَأصابَ لَم یُؤجر و إنْ أخطَأَ کانَ إثمُهُ علیه».(6)

6 . قال الصّادق علیه السلام : «مَن فَسَّرَ القرآن برأیه إنْ أَصابَ لَم یُؤجَر و إنْ أخطَأَ فهو أبعد من السماء».(7)

7. قالَ الصّادق علیه السلام : «لیسَ أبعد من عقول الرِّجال من القرآن». این روایت به مضمون دیگرى هم رسیده است: «لیسَ شى ءٌ أَبعد مِن عقولِ الرِّجال مِنْ تفسیرِ الْقرآن، إنّ الاْآیة تنزل أوّلها فی شى ءٍ و أَوسطُها فی شى ءٍ و آخرها فی شى ءٍ».(8)

8 . قال النبىّ صلى الله علیه و آله وسلم : «مَنْ تَکَلَّمَ فی القرآنِ برأیه فَأَصابَ فَقَد أخْطَأَ».(9)

9 . قال النبىّ صلى الله علیه و آله وسلم : «اکثر ما أخافُ على أمّتى مِن بعدى، رَجلٌ یَتَأَوّل القرآن، یضعُهُ على غیر مواضعه».(10)

10. قالَ الصّادق علیه السلام لابى حنیفة: أنتَ فقیهُ أهل العراق؟ قال نَعَم قال فبما تُفتیهِم؟ قال: بکتاب اللّه و سنّة نبیّه صلى الله علیه و آله وسلم قال: یا أباحنیفة! تعرف کتاب اللّه حقَّ معرفته و تعرف الناسخ و المنسوخ؟ قالَ نَعَم. قال: یا أباحنیفة و لقد ادّعیتَ علما، وَیْلکَ، ما جَعَل اللّه ذلک إلاّ عند أَهلِ الکتاب الَّذینَ أَنزَلَ علیهم، وَیْلک، و لا هو إلاّ عند الخاصّ مِنْ ذریة نبیّنا صلى الله علیه و آله وسلم و ما وَرَثکَ اللّه من کتابه حرفا.(11)

11. قال الشَّحام دَخَلَ قُتادة على ابن جعفر علیه السلام فقالَ لَهُ:

أنتَ فقیه اهل البصرَة؟ فقال هکذا یزعمُونَ، فقالَ بَلَغنى إنکَ تُفسِّر القرآن قالَ نَعم الى ان قال: یا قتادَة إنْ کنتَ قدْ فَسَّرتَ القرآن من تلقاءِ نفسک فقد هلکتَ و اهلکتَ و إن کنتَ قد فَسَّرتَه مِنَ الّرجال فقد هلکتَ و أهلکتَ، وَیْحکَ! یا قتادةَ إنّما یعرف القرآن مَنْ خوطبَ به.(12)

12. قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله وسلم فی حجّة الوداع: «قد کثرت علیّ الکذّابة و ستکثر، فمن کذب علیّ متعمدا فلیتبوّأ مقعده من النّار.»(13)

بررسى روایات ناهى از تفسیر به رأى

همان گونه که اشاره شد، روایات ناهى از تفسیر به رأى، فراوان است و بدین سبب اگر ادّعاىِ تواتر آنها جز چند تواتر معنوى یا اجمالى باشد، دور از واقع نخواهد بود که ما به جهت اختصار، تنها چند روایت را نقل کردیم؛ در این جا بجاست که مفاد آنها را مورد بررسى قرار دهیم.

نکاتى که از این روایات به دست مى آید به شرح ذیل است:

1. نهى از تفسیر به رأى در قرآن به سبب قداست آن و انتساب آن به خداوند صادر شده است. این مطلب از دو روایت نخست که از قرآن به «کلامى» یاد شده، قابل استفاده است.

2. خطر تفسیر به رأى تا آن جاست که با ارتکاب آن، شخص از دایره ایمان خارج شده و باید خود را مُهیّاىِ آتش سازد و جزء کسانى مى گردد که بر خداوند نسبت ناروا داده اند. پیداست که این نکته نشانگر میزان حسّاسیّت تفسیر به رأى است. اجتناب مفسّرانِ سلف از تفسیر قرآن ـ چنانکه در تاریخ نقل شده است(14)ـ مى تواند با توجّه به چنین خطرى باشد که براىِ تفسیر به رأى گفته شده است.

3. از عباراتى نظیر «مَنْ قالَ فى القرآن بغیر علم» و «یَضعه على غیر مواضعه» و «إنْ کنتَ فسّرته مِنْ تلقاء نفسک» و «إنْ کنتَ قد فسَّرتَه مِنَ الرِّجال» به دست مى آید که مقصود از تفسیر به رأى، سخن گفتن درباره قرآن، بدون دلیل علمى است و این، نکته قابلِ توجّهى است که جاىِ درنگ بسیار دارد؛ چه آن که در ادامه نوشتار خواهیم دید که در تفسیر معناىِ «تفسیر به رأى» بین صاحب نظران اختلاف چشمگیرى وجود دارد. در حالى که اگر به مضامین دیگر روایات توجّه شود، مى توان معناى روشنى از آن به دست داد. تفسیر قرآن به استناد برداشتهاىِ شخصىِ صرف، بى آن که به دلیل محکمى مُسند نباشد یا برخاسته از گفته دیگران، همه حکایت از آن دارد که مفسّر موظَّف است در تفسیر قرآن به دلیل قابل پذیرشى تمسّک نماید، همان که در علمِ اصول از آن به دلیل علمى ـ که قطع آور است ـ یاد شده است.

در مورد ادلّه ظنیّه نیز باید گفت که طبق مبانىِ مدلَّل شده، اصل اوّلى درباره ظنون، عدم حجّیّت است، مگر آن که دلیلِ خاصّى بر حجیّت آن اقامه شده باشد.

منابعى که مفسِّر در اختیار دارد، به طور کلّى عبارت است از: قرآن، سنّت، اجماع، عقل، قول لغوى، اشعار شعرا و آراى مفسّران گذشته.

هریک از ادلّه گفته شده مى بایست یا به طور قطع، حجیّت آن اثبات شده باشد و علمى باشد؛ مانند نصّ قرآن و نصّ خبر متواتر، یا اگر دلیل ظنّى است، به طریقى اعتبار آن مورد قبول قرار گرفته باشد که نمونه آن، قولِ لغوى است.(15)

از این جا مى توان چهار مرحله اساسى در تفسیر قرآن را به دست آورد:

الف) توانمندىِ مفسِّر؛ تا بتواند به چنین منابعى مُراجعه کند و آنها را ارزیابى نماید.

ب) ضرورت مراجعه و ممنوعیّت اظهار نظر به صرف نگرش به قرآن.

ج) توجّه به منابع قابلِ استناد در اصلِ مراجعه.

د) اظهار نظر نهایى از روىِ دقّت و تأمّل و با پرهیز از شتابزدگى و با رعایت اصلِ انصاف و اجتناب از غرض ورزى.

در صورتى که مفسّرى این مراحل را رعایت کند، بى تردید دچار تفسیر به رأى نشده است و در غیر این صورت، با ترک هر یک از مراحل مذکور، نسبت دادن تفسیر به رأى به کار او صادق است.

4. تفسیر به رأى، به دو جهت ناپسند است:

الف) انتخاب روش ناصحیح.

ب) عدم مطابقت با واقع در غالب موارد.

بنابراین، اگر رأىِ مفسّرى با تفسیر به رأى، به طور تصادف مطابق با واقع درآید، گرچه به سبب وصول به واقع، مذموم نیست، امّا به دلیل انتخاب شیوه نامناسب، مذموم مى باشد.(16) روایاتى از قبیل «فأصابَ لَم یوجر» اشاره به همین نکته است.

5 . سبب اصرار بر اجتناب از تفسیر قرآن، بدون احراز صلاحیّت لازم، برخوردارىِ قرآن از معارفى است که عقل بشر بدان دسترسى ندارد، لذا ناخواسته در ورطه تفسیر به رأى درمى غلتد. عبارت «لیس شى ء أَبعد مِن عقول الرِّجال من القرآن» در روایت هفتم، اشاره به همین نکته است.

6 . از عواملِ دیگرِ نهى از تفسیر به رأى و حسّاسیّت قرآن، ویژگىِ بیانىِ قرآن است که از این جهت با کلام بشرى تفاوت دارد. از این ویژگى در روایت هفتم، چنین یاد شده بود: «إِنّ الاْآیة ینزّل اوّلها فی شى ءٍ و أوسطها فی شى ءٍ و آخرها فی شى ءٍ». این که یک آیه ـ که غالبا گفتارى یکپارچه تلقّى مى شود ـ آغاز و میان و پایان آن، هریک ناظر به مطلبى على حدّه باشد، از ویژگیهاىِ منحصر به فرد قرآن است و در کلام بشر نمى توان براىِ آن نظیرى یافت. متأسّفانه بسیارى ـ به ویژه مستشرقان ـ از روىِ جهل یا غرض ورزى، بر قرآن خُرده گرفته اند که مطالب آن ـ حتّى در یک آیه ـ به هم مرتبط نمى باشد و آن را گفتارى مشتّت و پراکنده ارزیابى کرده اند. در حالى که طبق این روایت، این، ویژگى قرآن و مایه امتیاز آن از کلام بشر معرّفى شده است.(17)

در روایتى دیگر، چنین مى خوانیم: حضرت امیر علیه السلام خطاب به کسى که مدّعىِ تناقض در قرآن بود، فرمودند:

إیّاک أن تفسّر القرآن برأیک حتّى تفقّهه عن العلماء، فأنّه رُبّ تنزیلٍ یشبه بکلام البشر و هُو کلام اللّه و تأویلُهُ لایشبه کلام البشر کما لَیْسَ شى ءٌ من خَلقه یشبهه، کذلک لایشبه فعله تعالى شیئا من أَفعال البشر و لایشبه شى ءٌ من کلامه بکلام البشر، فکلام اللّه تبارک و تعالى صفته و کلام البشر افعالهم فَلاتشبه کلام اللّه بکلامِ البشر فتهلک و تضل.(18)

در این روایت، بر اصلِ مرز بین خدا و بشر و جدایىِ افعال الهى از افعال بشرى و صفات الهى از صفات بشرى و تفاوت قرآن که کلام الهى است، با کلام بشرى، تأکید شده است؛ بدین جهت که تفسیر چنین کلامى براىِ بشرى که با گفتارهاىِ زمینى آشناست، کارى بَس دشوار مى باشد.

7. در روایت پیشین، حضرت امیر علیه السلام مخاطب را به «مراجعه به علما» توصیه نموده است؛ چنانکه در روایت دَهُم و یازدهم، ائمّه علیهم السلام مخاطبانِ واقعىِ قرآن و حاملان علوم آن معرّفى شده اند. از افزودن این دو مطلب، چنین برداشت مى شود که روایات اهل بیت علیهم السلام و رأىِ دانشورانِ راست اندیش اسلامى مى تواند براى تفسیر، رهنمون باشد. روایات اهل بیت علیهم السلام ـ در صورت صحّت انتساب ـ حجّت و رأىِ اندیشه وران، رهنمون است.

بنابراین، مقصود از عبارت «إنْ کنتَ فَسّرتَهُ من الرِّجال» مطلق اندیشمندان نیست؛ بلکه بیماردلانى است که مدّعىِ دانشِ دین بوده و هستند. البته امثال ایشان در زمان ائمّه علیهم السلام بسیار بوده است.

8 . از توجّه به کثرت روایات ناهى از تفسیر به رأى؛ مانند «اکثر ما أخاف على أمّتى رَجل یتأوَّل القرآن یضعه على غیر مواضعه» که نگرانىِ رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم را از حرکتهاىِ تفسیر به رأى پس از ایشان نشان مى دهد، مى توان به نکاتى رهنمون شد:

الف) پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله وسلم نسبت به حوادث پس از خویش، به شدّت نگران بوده است. نگرانى ایشان، هم نسبت به سنّت (کلام رسول اللّه صلى الله علیه و آله وسلم و فعل و تقریر ایشان) بوده است و هم نسبت به قرآن؛ امّا چیزى که نگرانى ایشان را نسبت به سنت فراهم نموده، تفسیر نادرست سنّت نبوده است؛ زیرا، سنّت بر خلاف قرآن، به دلیل برخوردارى از قراین مختلف، صراحت، تفصیل و ... جایى براىِ برداشتهاىِ نادِر نمى گذارد؛ مگر در مواردى که بَس نادر است. از این رو، نگرانى پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم جعل حدیث و نسبت دادن آن به ایشان بوده است.

بدین خاطر است که پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم مکرَّر نسبت به جعل حدیث و تکذیب بر خود، هشدار داده اند و ضمن پیش بینىِ این امر، خطر آن را براىِ مسلمانان گوشزد نموده اند. روایتِ: «قد کَثرتْ عَلَىَّ الکذابة و سَتکْثر، فَمَن کذب عَلَىَّ متعمّدا فَلْیتَبوّأ مقعده من النّار»(19)و روایتهاىِ مشهور رسول اکرم صلى الله علیه و آله وسلم است.

دومین نگرانى پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم قرآن بوده است. رسول اکرم صلى الله علیه و آله وسلم به خوبى مى دانستند که قرآن به دلایلى مانند: ثبت و نگارش آن، پیوند ناگسستنى آیاتش، توجّه زیاد مسلمانان به آن، محفوظ بودن در سینه ها و همانندناپذیرى، مواجه با خطر جعل و وضع و تحریف نخواهد بود، امّا از تحریف معنوى و تفسیر به رأى مصون نخواهد بود؛ چرا که گستره معنایىِ قرآن کریم و ظهور فرقه هایى باطل، زمینه را براى چنین تحریفى فراهم خواهد کرد. بدین سبب است که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله وسلم با هشدار پى در پى و بر حذر داشتن از تفسیر به رأى، به مقابله با این پدیده شوم پرداخته اند.

ب) رسول اکرم صلى الله علیه و آله وسلم در کنار ابراز نگرانى از انحرافى که در امّت ایشان رخ مى دهد، به دو شیوه به مقابله با این خطر پرداخت و روایاتِ مکرّرِ نهى از تفسیر به رأى، ناظر به این امر است:

1. بر حذر داشتن از مراجعه تفسیرى به قرآن براى نااهلان و اعلان این که تفسیر به رأى، تا سر حدّ کفر و عناد با خداوند است.

2. معرفى اهل بیت علیهم السلام به عنوان حاملان واقعى قرآن و کسانى که مسلمانان به هنگام اختلاف و خطرِ فروغلتیدن در کژ اندیشى هاى معرفت دینى، باید به ایشان مراجعه کنند. شاید پرآوازه ترین شاهد این مدّعا، روایت ثقلین باشد که در حضور هزاران مسلمان ابلاغ شد و به صورت تواتر بین مسلمانان باقى ماند. آن حضرت در حدیث ثقلین، اهل بیت علیهم السلام را در کنار قرآن، ثقلِ اصغر و مایه اجتناب از ضلالت و گمراهى معرفى نمودند و روایاتى که از ائمه علیهم السلام در معرفى خود، به عنوان حاملان قرآن رسیده نیز حکایت از این مطلب دارد.(20)

9 . مقصود از رأى، صِرف اجتهاد و عقل گرایى در تفسیر نیست. به عبارت روشنتر، مقصود از روایات ناهى از تفسیر به رأى، آن نیست که هر گونه اجتهاد و عقل گرایى در قرآن ممنوع است تا این روایات، دستاویز علماى حدیثِ اهلِ سنت و اخباریان در میان شیعه گردد و به تفسیر، صبغه روایىِ محض دهد؛ بلکه مقصود، عقل گرایىِ ویژه اى است که برخاسته از خواست و خواهش نفسانىِ مفسّر باشد.(21)

شاهد این مدّعا این است که در هیچ روایتى چنین نرسیده است: «مَن فسَّر القرآن بالرّأى فلیتبوّأ مقعده من النار» بلکه در تمام مضامین، واژه (رأى) به ضمیر «ه» متصل است و این، حکایت از آن عقل گرایى است که منطبق با نظر شخصىِ مفسّر باشد. تعبیر از «تفسیر به رأى» به «به غیر علم» در روایات دیگر نیز مؤید این مدّعاست.

10. به نظر مى رسد که حرف «با» در عبارت (برأیه) به معناى سببیّت به کار رفته است.(22)

ادلّه حرمت تفسیر به رأى

«تفسیر به رأى» به ادلّه اربعه حرام است:

1. قرآن کریم: آیاتى نظیر «... قُل ءَآللّه أَذِنَ لکم أم عَلى اللّه تَفتَرون»(23) و نیز آیه شریفه «... إنَّ الظَّنَّ لایُغنِى مِنَ الحَقِّ شَیئا...»(24) مى تواند بر حرمت و منع تفسیر به رأى دلالت نماید؛ زیرا طبق آیه نخست، نسبت دادن هر چیز به خداوند باید مسبوق به اذن و اجازه خداوند باشد؛ چه، در غیر این صورت، افترا به خداوند خواهد بود و کسى که تفسیر به رأى کرده است، به خداوند نسبتى داده که مأذون آن نبوده است. همچنین طبق آیه دوم، تنها سخنى رواست که منطبق بر حق و صواب باشد؛ از این رو ظنّ و گمان، روشى گمراه کننده اعلام شده است. از طرفى تفسیر به رأى، همواره مستند به گمانهاى ضعیف و سست مفسّر است و چنین عملى ناروا مى باشد.

2. سنّت: روایاتى که در نهى از تفسیر به رأى به دست ما رسیده ـ چه توسط عامّه که از نبى اکرم صلى الله علیه و آله وسلم نقل شده و چه از طریق خاصّه که افزون بر نبى اکرم صلى الله علیه و آله وسلم از ائمه اطهار علیهم السلام نیز نقل شده است و ما بخشى از آنها را ذکر کردیم ـ در اثبات این مدّعا کافى است. این روایات به قدرى زیاد و از طرق مختلف نقل شده است که ادّعاى تواتر آن دور از ذهن نمى باشد؛ چنانکه مرحوم شیخ انصارى در رسائل به نقل از مرحوم صاحب وسائل فرموده است که ایشان ادعاى تواتر این اخبار را نموده است. او مى نویسد: «... الى غیر ذلک ممّا ادّعى فى الوسائل فى کتاب القضاء یتجاوزها عن حدّ التواتر».(25)

3. عقل: تفسیر به رأى، چه به معناى تحمیل رأى بر قرآن کریم باشد و چه به معناى روى آوردن به تفسیر، بدون داشتن شرایط لازم و مشخّص از ادله وارده، از مصادیق ظلم به قرآن محسوب مى شود. در معناى «ظلم» گفته شده که «وضع الشى ء فى غیر محلّه مع أن شأنه تقتضى أن یوضَع فى محلّه الخاصّ» است. همان طور که هر شخص در این عالم، حقوقى دارد و محروم کردن آنها از حقوقشان ظلم به آنها و به مقتضاى عقل، قبیح و حرام است، کلام هر متکلمى هم حقوقى دارد؛ از جمله حقوق آن، رعایت حدّ و حدود عرفى و متداول آن است. بناى عرف بر این است که به متکلم حق مى دهند به کمک قرینه متّصل یا منفصل، دست از ظاهر کلام اوّل خود بشویَد و از این رو، مخاطب تا به قدر لازم فحص نکند و از عدمِ وجود قرینه مطمئنّ نشود، نباید کلامِ او را حمل بر ظاهر سازد.(26)

پس اگر کسى بدون توجه به صدر و ذیل کلامى، از روى عجله و ندانم کارى، کلام متکلم را از بستر صحیح و آنچه مقصود واقعى متکلم بوده خارج سازد، به این کلام و به خود متکلم ظلم کرده است و نظیر آن در تفسیر قرآن فراوان است. از این قبیل است، باورمندى رؤیت الهى در روز قیامت با چشم سر، به استناد آیه شریفه «وجوهٌ یومئذٍ ناضِرَةٌ الى رَبِّها ناظرةٌ»(27)؛ در حالى که آیه شریفه «لیس کمثله شى ءٌ...»(28) به عنوان قرینه منفصل، جسمانیّت را براى خداوند محال دانسته است و از این رو رؤیت با چشم سر ـ در دنیا باشد یا قیامت ـ ناممکن است.(29) خلاصه این که تفسیر و تبیین و شرح کلام متکلم ـ چه از روى عمد و چه از روىِ ندانم کارى ـ به غیر آنچه مراد اوست، از مصادیق بارز ظلم است.

4. اجماع: اگر قرار باشد که حجّیت اجماع ـ با توجه به مناقشاتى که درباره آن شده ـ منحصر به اجماع مسلمین باشد، قطعا یکى از مواردى که مى توان روى آن انگشت گذاشت، مسأله حرمت «تفسیر به رأى» است. روایاتى که از طریق رسول اکرم صلى الله علیه و آله وسلم با لحن بسیار تند و شدید در نهى از تفسیر به رأى وارد شد و به گوش صحابه و تابعین رسید، به قدرى جوّ علمى اعصار نخستین ادوارِ تفسیر را تحت تأثیر گذاشت که تا مدتى رجال برجسته این فنّ ـ با همه شایستگى هاى لازمى که داشتند ـ از خوف این که شاید گفتار آنها در شرح و تبیین یک آیه، از مصادیق تفسیر به رأى باشد، از تفسیر قرآن امتناع مى ورزیدند. دو نمونه از موارد پرهیزِ سلف از تفسیر قرآن را در این جا ذکر مى کنیم:

عن عبداللّه بن عمر قال: لقد أدرکتُ فقهاء المدینة، و إنّهم یُعظّمون القول فی التفسیر، فهم سالم بن عبداللّه و القاسم بن محمد و... قال: سمعت رجلاً یسأل سعیدبن المسیّب عن آیة من القرآن، فقال: لاأقولُ فی القرآنِ شیئا... و جاء طلق بن حبیب إلى جندب بن عبداللّه ، فسأله عن آیة من القرآن فقال له: أحرج علیک إن کنت مسلما، لمّا قمت عنى، او قال: أن تجالسنى.(30)

در عصرهاى متأخر که دانشمندان اسلامى شروع به نگاشتن تفسیر قرآن نمودند، تقریبا همه آنها، یا در ابتداى تفسیر ـ به عنوان مقدمه ـ یا در ذیل آیاتى که به نحوى با مسأله تفسیر به رأى ارتباطى داشت، متعرّض این بحث شده و روایات مربوط به آن را متذکّر شده اند. طبرى، قرطبى، ابن کثیر و... از مفسّران عامّه و مرحوم شیخ طوسى، طبرسى، عیّاشى و فیض از مفسّران خاصّه نیز فصلى را به این مسأله مهم اختصاص داده اند. آراى مفسّران مى تواند منعکس کننده دیدگاههاى یک امت اسلامى باشد. اما مسأله بدین جا ختم نمى شود. جوامعِ حدیثىِ عامّه و خاصّه مشحون است از روایاتى که با طرق متعدّد و با الفاظى مثلِ «مَن فَسّر القرآن برأیه فَلْیتبوّأ مقعده من النّار»(31) نقل شده است.

ممکن است این مسأله به ذهن خواننده خطور کند که اگر تفسیر به رأى به این درجه از شهرت در منع رسیده است که کتاب و سنّت و عقل و اجماع از آن به شدّت نهى مى کند، چرا بسیارى در ورطه آن فروغلتیده و باعث گمراهىِ عده اى مى شوند؟ به راستى آیا غیرمسلمان در صدد بوده و هست که قرآن را تفسیر نماید تا این نهى ها متوجه او باشد یا این که همان طور که از مضمون روایاتى همچون «أخاف على أمّتى» به دست مى آید. مخاطب این نهى ها مسلمانان هستند و دانشمندان اسلامى به حرمت آن اذعان داشته و روایات آن را در کتب خود آورده اند، اما بعضى خود دچار آن شده اند؟

به عقیده نگارنده، مهمترین پاسخى که مى توان به این سؤال داد، این است که خود این روایات با همه صراحت و وضوح معنایى دچار تفسیر به رأى شده است. به این بیان که سنگ زیرین برداشتِ صحیح از هر کلامى، خالى بودن ذهن از پیشداورى و در نتیجه روى آوردن به آن مقال، بدون غرض ورزى مى باشد و فرق نمى کند که کلام خداوند باشد یا کلام نبى اکرم صلى الله علیه و آله وسلم یا دیگران. اصولاً گفته اند «حبّ الشى ء یعمى و یصمّ» همان طور که «بغض الشى ء یعمى و یصمّ». انسان وقتى به یک چیزى ملزم شد و حجت آن را به خود باوراند، چنانچه مبادى آن نیز نادرست باشد، سعى مى کند براى آن، دلیل و برهانى بتراشد و هر جا مانعى دید، کنار بزند؛ مثلاً پیروان فرقه مجسّمه با پیشداورىِ تجسیم ذات اقدس اله به سراغ کتاب و سنّت رفته اند و آیاتى نظیر «یداللّه فوق أیدیهم»(32) و «الرّحمن على العرش استوى»(33) و امثال آن را مؤید و دلیلى بر عقیده خود مى پندارند و وقتى به آنها اعتراض مى شود که این برداشت، از مصادیق تفسیر به رأى است، بلافاصله پاسخ مى دهند که منظور نبى اکرم صلى الله علیه و آله وسلم از تفسیر به رأى، ما نیستیم.

همان طور که اشاره شد، احدى در اصل حرمت تفسیر به رأى مخالف نیست؛ لکن در تفسیر و تبیین همین اصطلاح، اختلاف فاحشى مشاهده مى شود. محمد بن سلیمان بلخى (متوفّى 698) در معناى تفسیر به رأى، پنج وجه بیان کرده است و سه وجه دیگر نیز از مجموعه آراى صاحب نظران مستفاد است که فهرست آن بدین قرار است:

1. تفسیر نمودن قرآن با فقدان علومى که به یارى آنها مى توان تفسیر کرد.

2. تفسیر کردن متشابهات قرآن با آن که جز خداوند کسى از آنها آگاه نمى باشد.

3. تفسیرى که به منظور تأیید مذهب انجام مى گیرد. به این معنى که شخص، تفسیر را تابع مذهب خویش قرار مى دهد و آیات قرآن را به هر نحوى که ممکن است، بر آن تطبیق مى دهد.

4. مفسّر مدّعى شود که این تفسیر یقینا مراد خداوند است؛ بدون آن که دلیلى بر اثبات آن داشته باشد.

5 . تفسیر کردن قرآن بر اساس استحسان عقلى و اعتبار ظنّى.

6 . حمل قرآن بر ظاهر آن؛ همان طور که به اخباریّون استناد داده شده است.

7. تفسیرى که در آن از غیر قرآن استفاده شده باشد؛ چنانکه مرحوم علاّمه طباطبایى مدّعى است.

8 . تفسیر قرآن بدون مراجعه به خود قرآن یا سنّت براى اطمینان از عدم وجود قرینه صارفه.

قرآن کریم در عین سادگى و رسایى بیان و همه فهم بودن، داراى آیاتى با معناى بس عمیق مى باشد و از این حیث، کتابى منحصر به فرد و استثنایى است. کتابهایى که در دست بشر است، یا بسیار غامض است، به طورى که عوام را در فهم آن بهره اى نیست و خواصّ هم براى دریافت مراد متکلم ناچارند مقدمات فراوانى را تحصیل نمایند، چنانکه از ابن سینا نقل شده، کتاب مابعد الطبیعة ارسطو را بیش از بیست بار با دقت تمام مطالعه نمود، اما چیزى دریافت نکرد تا آن که به واسطه کتاب فارابى که شرحى بر آن بود، توانست از دژ غموض آن بگذرد، و یا در طرف مقابل، کتابهایى است که از عمق و محتوا بهره اى ندارد و خواندن آن جز براى عوام مردم، هرگز توصیه نمى شود؛ چرا که وقت طلاست و نازک بینان و موشکافان اندیشه نباید با مطالعه آنها موجبات ملالِ فکر و اندیشه خود را فراهم آورند.

از این روست که در کتابخانه خواصّ از کتابهاى عوام خبرى نیست، همان طور که در طاقچه کوچک عوام از کتابهاىِ پیچیده علوم مختلف خبرى نیست.

اما قرآن، به فرموده على علیه السلام «ظاهره أنیق و باطنُه عمیق»(34) است. قرآن کریم در سوره مبارکه قمر چندین بار فرموده است: «و لَقد یَسَّرنا القرآن للذّکر فهل مِن مدّکر»(35) و بدین جهت همه عالمیان از عوام و خواصّ را دعوت به تفکّر و تأمل در خود نموده است و بهترین تعبیر در توجّه خواصّ به قرآن، روایت امیرالمؤمنین علیه السلام است که فرمود: «خداوند قرآن را در پاسخ به عطش سیراب ناپذیر علما خلق و عرضه فرموده است.»(36)

وقتى به علل نیاز به قرآن توجه مى کنیم، به این نکات برمى خوریم:

1. قرآن قانون اساسى اسلام است که طبعا اصول و رؤوس معارف الهى و شریعت اسلامى در آن آمده است. از این رو وجود سنّت در تفسیر و تبیین آن امرى ضرورى مى باشد.

2. قرآن در طول بیست سال و در پاسخ مقتضیات حوادث مختلف پیش آمده براى مسلمانان نازل شد؛ لذا توجه به شأن نزول در فهم مرادهاى قرآن امرى اجتناب ناپذیر است.

حال با این مقدمه کوتاه، آیا مى توان قبول کرد که بدون اندوختن سرمایه لازم علمى و تمحّض لازم، مى توان به سراغ معجزه جاودان اسلام رفت و با اجتهاد خود، قرآن را تفسیر نمود؟

از این روست که صاحب نظران مدقّق علوم قرآنى، تحصیل علومى را براى هر کس که طالب تفسیر قرآن است، لازم شمرده اند. راغب اصفهانى ده علم را براى مفسِّر لازم دانسته که عبارت است از: «علم لغت، اشتقاق، نحو، قراءات، سیر، حدیث، اصول فقه، علم الأحکام و علمِ موهبت»(37)همچنین سیوطى بر این امر صحّه گذاشته است.(38) حال اگر کسى بدون تحصیل این علوم که خود سالیان فراوانى مى طلبد و نداشتن قداست کافى در مراجعه به آراى علماى هر فَنّ و نقد و بررسى و انتخاب یک نظریّه، دست به تفسیر بزند، حاصِل کار او جز «تفسیر به رأى» نخواهد بود.

جالب این جاست که در روایات متقدّمه ائمّه اطهار علیهم السلام فرموده اند که چنین شخصى حتّى اگر احیانا کلامش مطابق با واقع باشد، اجر و مزدى ندارد و این به سبب خطا در طریق کشف است؛ هر چند که مکشوف، مطابق با واقع باشد.(39)

برخى از نادانان چنین مى پندارند که تفسیر، علم ساده اى است و هر کس که بضاعت مختصرى از علوم ادبیّه و عقلیّه داشته باشد، مى تواند در این وادى وارد بشود و حال آن که امام خمینى قدس سره معتقد بودند: «أمثال ما نمى توانند از عهده آن برآیند و اگر چنانچه من چند کلمه اى راجع به بعضى آیات قرآن کریم عرض کردم، من نسبت نمى دهم که مقصود این است، من به طور احتمال صحبت مى کنم نه به طور جزم.»(40)

ایشان در جاى دیگر مى فرمایند: «نباید اشخاصى که رشد علمى زیاد پیدا نکرده اند، جوانهایى که وارد این مسائل و در مسائل اسلامى نیستند، کسانى که اطلاع از اسلام ندارند، نباید اینها در تفسیر قرآن وارد بشوند.»(41)

یکى از نویسندگان معاصر در کتابش مدّعى شده است که پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم مخالف فلسفه است و آن را موجب ضلالت و گمراهى عموم مؤمنان معرّفى فرموده است.(42) جالب است که ایشان به این فرمایش حضرت استناد نموده اند: «الحکمة ضالّة المؤمن».(43)

نمونه هایى از این گونه برداشته

1. کسى که خود را «اندیشه قرن» معرّفى مى کرد، آیه «و لاتقف ما لیس لک به علم»(44) را و «لاتَقِفْ ما لیس لک به علم» مى خواند و آن را «هر جا که علم ندارى باز نایست و طلب علم کن» معنى مى کند. این آقا توجّه نکرده یا اساسا نمى دانسته است که اوّلاً قرائت متداوِل و صحیح «تقف» به سکون قاف است نه کسره آن و ثانیا این کلمه در آیه به معناى «پیروى مکن» بوده که از مادّه «قَفَىَ» گرفته شده است، در حالى که «لاتقِف» از «وَقَفَ یَقِفُ» به معناىِ مکث و ایستایى اخذ شده است و چقدر فاصله است بین دو معناى «پیروى نکن از آنچه به آن علم ندارى» و آنچه ایشان معنى کرده اند.(45)

ائمّه ما علیهم السلام چه زیبا فرمودند: «من فَسَّر القرآن برأیه، إنْ أخْطَأ فهو أبعد مِنَ السَّماء».(46)

2. مفسّرى دیگر در تفسیر «و اتّقوا اللّه الّذى تَساءَلون به و الأرحام»(47) مى گفت: بنگرید در اسلام، مقام زن چقدر والاست که خداوند در قرآن نام رَحمِ زنها را ـ آن جایى که دُرّ گرانبهاى انسانیّت پرورش مى یابد ـ با نام خود قرین ساخته و فرموده است: «خدا را و رحم زنها را».(48)

این آقا چون فارس زبان بوده و أرحام در فارسى، بیشتر به معناى رَحم زنها استعمال مى شود نه به معناىِ «خویش»، ارحام را در آیه به معناىِ رَحم زنها دانسته است.

3. مفسِّر شهیر دیگرى مى گوید: اگر ما در تفسیر قرآن معنایى را درک کنیم که پیشینیان نگفته بودند، از ما پذیرفته نمى شود. پس از بیان این مقدّمه با تفصیل خاصّ مى گوید: حضرت على علیه السلام در تفسیر «و الذاریات ذروا...» رأیى داشته است، لیکن رأى من این است که خداوند در این آیه از عالَم ذَرّ (اتم) خبر داده است و «و الحاملات وِقرا»(49) نیز بیانِ حملِ بار الکتریسیته مى باشد.(50)

عدم آشنایى این شخص با زبان عربى، او را به چنین اشتباهِ فاحشى کشانده است؛ چرا که «ذرّه» در عربى از ریشه «ذَرَرَ» مى باشد و کلمه «الذّاریات» در آیه شریفه از ماده «ذرو» گرفته شده است.

4. قوله تعالى «الیوم یئس الَّذین کفروا مِن دینکم فلاتخشوهم و اخشون الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتى و رضیتُ لکم الاسلامَ دینا»(51).

معروف و مشهور در میان محدّثان و مورّخان این است که مقصود از «الیوم» در هر دو مورد، روز غدیر است و آیه یاد شده در روز غدیر نازل شده است؛ روزى که خدا با تعیین جانشین، ابلاغ دین خود را تکمیل نمود و نقشه کافران را نقش بر آب کرد. لکن نویسنده تفسیر آیات مشکله مدّعى است که آغاز و پایان آیه مزبور مربوط به احکام «گوشت» است؛ با این وضع چگونه ممکن است وسط آیه مربوط به تعیین جانشین باشد. پس مُراد از اکمال دین، بیان حکم «گوشت» است.

آنچه این نویسنده و مدّعى تفسیر را به این اشتباه نابخشودنى کشانده است، عدم آگاهى به الفباى تفسیر، از جمله «تاریخ قرآن» است؛ چرا که این مسأله در جاى خود مُبَرهن است که ترتیب نزول سوره ها و آیات قرآن با ترتیب فصلى آن کاملاً مغایرت دارد. مخصوصا بنا بر قول کسانى که مدّعى اند قرآن به دست صحابه و پس از رحلت نبىّ اکرم صلى الله علیه و آله وسلم جمع آورى شده است.(52) با استناد به آیه شریفه «هُوَ الَّذى أنْزَلَ علیک الکتاب منه آیات محکمات هُنّ ام الکتاب و أُخَرُ متشابهات»(53) و آیات دیگرى که در دسترس ما مى باشد، وجود آیات متشابه در مقابل آیات محکم، امر مسلّم و ثابتى است. درباره این که متشابه چیست و چرا در قرآن آیات متشابه آمده و... بحثهاى مبسوطى است که در جاىِ خود مطرح شده است.

آنچه اکنون محل بحث مى باشد، دو امر است: نخست این که طبق آنچه از ظاهر این رأى به دست مى آید، آیات متشابه به دو دسته تقسیم مى شود:

الف) متشابهاتى که علم به آنها منحصر به خداوند نیست و راسخون در علم مى توانند آنها را تفسیر نمایند. این دسته از متشابهات همچون محکمات نیست که هم مهم باشد و هم به راحتى درک گردد؛ بلکه در تفسیر آن، تمحُّض فراوان و مخصوصا مراجعه به رسول اکرم صلى الله علیه و آله وسلم و أئمّه علیهم السلام حتما لازم است.(54) از این قبیل است «الرّحمن على العرش استوى»(55) و «یضلّ من یشاء و یهدى من یشاء»(56).

ب) متشابهاتى که علم به آنها مخصوص خداوند است و هیچ کس ـ حتّى نبىّ اکرم صلى الله علیه و آله وسلم ـ از کُنه آن آگاه نمى باشد. از این جمله است: علم السّاعة، فواتح سُوَر، حقیقت روح و.... ابن عباس ـ مفسّر کبیر قرآن ـ تفسیر را چهار نوع دانسته است: «تفسیر لایعذر أحد بجهالته و تفسیر تعرفه العرب بکلامها و تفسیر یعلمه العلماء و تفسیرٌ لایعرفه إلاّ اللّه عزوجل».(57) ظاهرا مراد ایشان از وجه چهارم، همین دسته از آیات است؛ چه این که از او نقل شده است که گفت: «و أنا من الرّاسخین فی العلم»(58) و راسخون در علم طبق صریح آیه مبارکه، تأویل آیات متشابه را مى دانند. پس آنچه کسى جز خداوند نمى داند، باید غیر از آیات متشابهى باشد که علماى راسخ؛ مثل، ابن عباس مى دانند.

دوم این که عده اى از صاحب نظران در این که آیا واقعا در قرآن آیاتى هست که فقط خدا آنها را مى داند و به اصطلاح «مِمّا استأثر اللّه بعلمه»(59) باشد، تشکیک نموده اند و مهمترین دلیل آنها این است که در این صورت، آوردن آنها در قرآن چه فایده اى دارد؟ و اگر به آیه شریفه «یسئلونک عن السّاعة أیّان مُرسها قُل إنّما علمها عند ربّى»(60) استناد مى کنند، مفاد این آیه هیچ ابهامى ندارد و اصلاً محتاج تأویل نیست، تا چه رسد به این که علم آن نزد خداوند باشد، بلکه مراد از این آیه، قیامت است که علم آن فقط نزد خداست.

به تعبیر دیگر، آیه شریفه فوق در افاده معنایى که اراده کرده است، هیچ ابهامى را فرو نگذاشته و به همین جهت است که ما با استفاده از این مُفاد، مدّعى هستیم که علم «الساعة» فقط نزد خداست و این غیر از «استأثر اللّه بعلمه» است. بسیارى از امور غیبى هست که علم آن فقط نزد خداست و یکى از آنها هنگام وقوع قیامت است، امّا معنایش این نیست که علم خود آیه فقط نزد خدا باشد!

همان طور که اگر کسى بگوید «مکان زیر را فقط من نمى دانم»، نمى گوییم که کلام او مبهم است و ما از سرّ آن آگاه نیستیم، بلکه اگر صادق باشد، مى گوییم حقیقتا ما مکان زید را نمى دانیم.

بنابراین نظریّه، تفسیر قرآن اگر بر اساس موازین مقرَّره انجام گیرد، هیچ محدوده اى نمى شناسد و نمى توان مدّعى شد که تفسیر بخشى از آیات ـ آیات متشابهى که علم آنها فقط نزد خداست ـ تفسیر به رأى مى باشد.

مى دانیم که از زمان صحابه تا عصر حاضر، مفسران در امورى مانند فواتح سور، دست از ارائه نظر و دیدگاه خویش برنداشته و هر یک احتمالى بیان نموده اند. با این نگرش، قول دوم در بیان معناىِ «تفسیر به رأى» ناتمام خواهد بود.

امّا اگر وجود قسم دوم از آیاتِ متشابه را در قرآن بپذیریم و مُراد قائل قول دوم همین دسته باشد، تردیدى نیست که هر کلامى درباره چنین آیاتى، تخرّص به غیب و تیر در تاریکى انداختن خواهد بود و این، مصداق «تفسیر به رأى» است که ممنوع مى باشد.

این احتمالات در صورتى است که منظور این دسته، منع از تفسیر دسته دوم از آیات متشابه باشد. حال اگر گفته شود که مقصود، مطلق متشابه است که علم آن فقط نزد خداست و کسى حقّ تفسیر آن را ندارد و در واقع قید «لایعلمها الا اللّه » مقسّم آیات متشابه نباشد، بلکه مفسّر و وصف آن باشد (قید احترازى نباشد، قید توصیفى باشد)، سخن ما با چنین گفتارى این است که آیا توجّه دارید که بخش قابل ملاحظه قرآن (بیش از هزار آیه) آیات متشابه است؟ حال اگر علم آنها منحصر به ذات بارى باشد، جاى این سؤال نیست که آوردن این همه آیه که نه تنها علماى مسلمانان، بلکه خود رسول اکرم صلى الله علیه و آله وسلم نیز تفسیر آن را نداند، چه توجیهى دارد؟!(61) و آیا این جفاى به قرآن نیست که ما فکر را از اندیشه و تفکّر نسبت به این مجموعه آیات باز داریم و این گنجهاى پُر کَنز را از دسترس بشر خارج سازیم؟ اگر چنین است که شما مدّعى هستید، پس چرا تمام مفسّران قدیم و جدید قرآن، این دسته از آیات را ـ در حالى که در میان آنها، صحابه و رسول خدا و ائمّه اطهار علیهم السلام وجود داشته اند ـ تفسیر کرده اند و این بزرگان چنین مفسرانى را ـ که به نظر این آقایان مرتکب تفسیر به رأى شده اند ـ منع نکرده اند؟

بدون تردید، این گفته که «علم آیاتِ متشابه فقط نزد خداست» هیچ پایه و اساسى ندارد؛ در نتیجه، تفسیر چنین آیاتى ـ البته بر اساس قواعد ویژه نحو ـ تفسیر به رأى نخواهد بود.

براى روشن شدن این مطلب، ذکر دو مقدّمه، مناسب به نظر مى رسد:

مقدمه اوّل: در روان شناسى به اثبات رسیده که «زمینه» در کیفیّت «ادراک» مؤثّر است. این ادّعا در امور مادّى با آزمایشهاى مختلف به اثبات رسیده است و همین طور در امور غیر مادّى؛ مثل، برداشتها و استنتاجهاى فکرى هم مبرهن شده است. مثالى را که درباره امور مادى مى توان ذکر کرد، این است که رنگ زرد را بر روى زمینه آبى کم رنگ و زمینه سفید، بسیار پررنگ مى بینید در حالى که هر دو در یک حدّ است! در امور غیر مادّى نیز منفى نگرى نسبت به هستى که در ذهن شخص است و ناشى از سرخوردگى هاى شخصیّتى در زندگى شخصى پیش مى آید، یک زمینه تاریک و ظلمانى از هر چیزى ایجاد مى کند. حال اگر به این ذهن، هستى و زیبایى هایش را عرضه کنند، یا سیاست جارى از طرف یک حاکم عادل، آن را تاریک و منفى مى بیند و به همان صورت وصف مى کند. از این رو وقتى به علّت مخالفتهاى تند «مارکس» با مذاهب و گفته هاى او توجّه مى شود، به این نتیجه مى رسیم که برخورد غیرمنطقى و غیراخلاقى کلیسا به عنوان نماینده مذهب با علم و دانش، در این ادراک مؤثّر بوده است.

نقل شده است که مرحوم قزوینى وقتى خواست حکم آب چاه در برخورد با نجاسات را بررسى کند، ابتدا چاه خود را پر کرد تا مبادا نیاز به چاه و ضرورت آن، در برداشت ایشان از روایات تأثیر گذاشته، بیشتر جانب «طهارت» را بگیرد.

بیان «حبّ الشى ء یعمى و یصمّ و بغضه یعمى و یُصمّ» بر همین اساس است. تفسیر قرآن کریم خود یک قضاوت است. مفسِّر مثل یک قاضى در کرسى حکم مى نشیند و به أدلّه طرفین یا چند طرف (نظریاتى که قبلاً درباره آیه ارائه شده است یا احتمالاتى که به نظرش مى رسد) گوش فرا مى دهد و سرانجام هنگامى که مى خواهد آخرین رأى خود را اعلام کند، باید خود را در محضر خداوند ببیند و بداند که «إنّ الناقِدَ بصیرٌ».

بدون تردید اگر با پیشداورى سراغ قرآن بیاید و توافق تفسیر خاصى را با مذهب خود در نظر بگیرد و یا در صدد جلب رضایت حاکمى باشد، به ورطه «فلْیتبوّأ مقعده من النّار» خواهد افتاد. شاید به خاطر مناسبت بسیار نزدیک بین تفسیر و قضاوت ـ با این بیانى که گذشت ـ بوده که در وسائل، امام علیه السلام چنین فرمود: «مَنْ حَکَمَ برأیه بَین إثنین فقد کَفَر، و مَنْ فَسَّرَ ]برأیه] آیة من کتابَ اللّه فقد کفر».(62)

مقدمه دوم: امیرالمؤمنین على علیه السلام ، در جنگ صفّین ابن عبّاس را براى پند و نصیحت و احیانا مناظره دشمنان به سوى ایشان فرستاد، امّا قبل از فرستادن فرمودند: لاتخاصمهم بالقرآن فأن القرآن حمال ذو وجوه تقول و یقولون و لکن حاججهم بالسُّنه فأنهم لن یجدوا عنها محیصا».(63)

همه گفتارها ممکن است بر چند وجه حمل شود، امّا قرآن نحوه دیگر است. همان طور که حضرت فرمودند: با سنّت مخاصمه کن با آن که سنّت هم گاهى محامل مختلفى داشته است. لکن معلوم مى شود که قرآن از این حیث جور دیگر است و به صیغه مبالغه «حمّال» تعبیر فرموده اند. از بررسى تاریخ مذاهب اسلامى و نگرش در أدلّه هر یک بر صحّت مذهب خود، روشنتر فهمیده مى شود که قرآن حمّال ذو وجوه است، چه این که همه این مذاهب در صحّت عقیده خود، به قرآن استناد مى کنند. مثلاً خوارج با استناد به آیه شریفه «إن الحکم إلاّ للّه »(64) نسبت به جریان حکمیّت متعرّض شدند و آن شکاف عمیق را در جبهه اسلامى پیش آوردند. فرقه مشبَّهه نیز به آیاتى نظیر «إلى ربّها ناظرة»(65)و «جاء ربّک و الملک صفّا صفّا»(66) استدلال مى کنند.

به راستى چرا قرآن کریم مشتمل بر آیاتى است که بر وجوه متفاوت و کاملاً مختلف دلالت مى کند؛ به طورى که بسیارى از گمراهان به آن تمسک جسته اند؟ آیا این مسأله بر اصل بى نقصى کتاب آسمانى خدشه اى وارد نمى سازد؟

ابن رشد آندلسى ـ فیلسوف معروف جهان اسلام ـ پاسخ مناسبى به این شبهه داده است. او مى گوید: مردم سه دسته هستند: اندیشمندان، نادانان، میانه دانشان، اندیشمندان سالمند به خاطر برخوردارى از علم و آگاهى به گمراهى نمى افتند. نادانان به خاطر اعتراف به جهل خویش به دنبال دانشوران مى روند و رَه مى پویند، امّا دسته سوم، بیماردلانند. اینان نه آگاهند و نه معترف به جهل خود. ایشان هستند که شَهد شیرین آیات به کامشان سِرکه شده است و از آن براى مطامع نفسانى خویش بهره مى گیرند.(67)

حال مى گوییم که بنابراین قول، مقصود از «تفسیر به رأى» تحمیل رأى است؛ یعنى شخص قبلاً رأى را براى خود انتخاب کرده و مصرّ است که صحّت آن را اثبات کند، آن گاه به سراغ قرآن مى آید و به هر ترفندى که بتواند، آیه را طبق نظر خود تفسیر مى نماید.

این تفسیر، به کارگیرى مقدّس ترین شعار اسلامى است براى تحقّق هوا و هوس، و دین پُلى مى شود براى نیل به هوا. تحمیل رأى، ممکن است به دلایل مختلفى باشد:

الف) تثبیت مذهب:

یکى از کمونیستهاى بى مایه در ترجمه سوره «النّاس» مى نویسد: «بگو پناه مى برم به سررشته دار مردمان، زمامدار مردمان، ایده آل مردمان، از شرّ افسون نظام افسونگر خود ناپیدا، که همى در سینه مردمان مى دمند».

این شخص «إله» را که در همه کتب تفسیر و لغت به معناى «معبود» آمده است، به معناى ایده آل گرفته است و وسوسه گر را منحصر در نظامات (سرمایه دارى) و افسونگر و جنّ را به معناى ناپیدا بودن فعالیت هاى نظام سرمایه دارى شمرده است. یعنى او قبلاً تصمیم خود را درباره دفاع از «کمونیسم» گرفته و آیاتى را که هیچ تناسبى با آن ندارد، بر آن تطبیق کرده است.(68)

ب) خشنودى حکّام جائر:

از نمونه هاى آن، همکارى سمرة بن جندب با معاویه در تفسیر یکى از آیات قرآن کریم است. به شهادت تاریخ، معاویه از سمرة خواست تا نزول آیه شریفه «و مِنَ النّاس من یعجبک قوله فی الحیوة الدّنیا و یشهد اللّه على ما فی قلبه و هو ألدّ الخصام»(69) را در حقّ على علیه السلام و نزول آیه شریفه «و من النّاس من یشری نفسه ابتغاء مرضات اللّه و اللّه رؤوف بالعباد»(70) را در حقّ ابن ملجم اعلام کند. سمرة در ابتدا با پیشنهادهاى مالى معاویه مخالفت کرد، امّا پس از افزایش آن، این درخواست را پذیرفت و بر بالاى منبر و در حضور مردم، چنین دروغِ فاحشى را براى رضایت معاویه مرتکب شد.

 

پی نوشت:

  1. محدث بحرانى، البرهان فى تفسیر القرآن، ج1، ص16.
  2. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج92، ص107.
  3. محدّث بحرانى، البرهان فی تفسیر القرآن، ج1، ص16.
  4. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج3، ص223.
  5. همان، ج36، ص227.
  6. همان، ج92، ص110.
  7. همان.
  8. همان
  9. همان، ص111.
  10. شهید ثانى، منیة المُرید، ص211؛ برادران حکیمى، الحیاة، ج2، ص171.
  11. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج2، ص293.
  12. شیخ انصارى، فرائد الأصول، ج1، ص57 .
  13. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج2، ص225 و 229.
  14. عبدالعظیم زرقانى، مَناهِل العرفان، ج2، ص63 .
  15. آخوند مُلاّمحمّدکاظم خراسانى، کفایة الاصول، ج2،ص65 .
  16. براىِ توضیح بیشتر ر.ک: محمّدحسین طباطبایى، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص77.
  17. توضیح بیشتر این مطلب در بررسىِ نظریه علاّمه طباطبایى رحمه الله در ادامه همین نوشتار آمده است.
  18. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج92، ص107.
  19. همان، ج2، ص225 و 229.
  20. از امام باقر علیه السلام نقل شده است که فرمودند: «نحن خزّان علم اللّه و نحن تراجمة وحى اللّه .» (محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج1، 92.)
  21. چنانکه در ادامه نوشتار خواهد آمد، برخى همچون دکتر ذهبى گمان کرده اند که مقصود از تفسیر به رأى، تفسیر اجتهادى است.
  22. براى توضیح بیشتر ر.ک: استاد عمید زنجانى، مبانى و روشهاى تفسیر قرآن، ص228.
  23. یونس/ 59
  24. یونس/ 36
  25. شیخ انصارى، فرائدالاصول، ج2، ص57 . (ما در کتاب القضاء وسائل الشیعة به چنین ادعایى برنخوردیم.)
  26. محمدرضا مظفر، اصول فقه، ج1، ص132.
  27. قیامت/ 22
  28. شورى/ 13
  29. براى توضیح بیشتر ر.ک: محمدهادى معرفت، التمهید فى علوم القرآن، ج3، ص90 ـ111.
  30. محمد بن جریر طبرى، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج1، ص26.
  31. محدّث بحرانى، البرهان فی تفسیر القرآن، ج1، ص16.
  32. فتح/ 10
  33. طه/ 5
  34. نهج البلاغة، نامه 18.
  35. قمر/ 17
  36. جعله اللّه رَیّا لعطش العلماء (نهج البلاغة، خطبه 198)
  37. مقدّمه راغب در تفسیر، ص 93 ـ97 .
  38. جلال الدین سیوطى، الاتقان فی علوم القرآن، ج4، ص187.
  39. تفسیر المیزان، ج3، ص77.
  40. امام خمینى، تفسیر سوره مبارکه حمد، ص 12 و 19.
  41. همان، ص18.
  42. مهندس مهدى بازرگان به همین سبب با علوم عقلى و فلسفه سخت به مخالفت پرداخت. (حمید پارسانیا، حوزه علمیه و جریان روشنفکرى، کیهان هوایى، شماره 1246، ص9)
  43. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج1، ص148.
  44. اسراء/ 17
  45. سیدمرتضى عسکرى، نقش ائمه در احیاء دین، ج7، ص94 .
  46. تفسیر عیّاشى، ج1، ص17.
  47. نساء/ 4
  48. سیدمرتضى عسکرى، نقش ائمّه در احیاء دین، ج7، ص95 .
  49. ذاریات/ 1 و 2
  50. سیدمرتضى عسکرى، نقش ائمه در احیاء دین، ج7، ص94 . (در پاورقى همین صفحه، اضافه فرمودند که این مطلب را از گوینده درس تفسیر که از رادیو ایران پخش مى شده، شنیده است.)
  51. مائده/ 3
  52. جعفر سبحانى تبریزى، نقدى بر تفسیر آیات مشکله، ص42ـ43 (با تلخیص و تصرّف).
  53. آل عمران/ 7
  54. براى توضیح بیشتر، ر ک: محمدهادى معرفت، التمهید فى علوم القرآن، ج3، ص37.
  55. طه/ 5
  56. فاطر/ 8
  57. امین الاسلام طبرسى، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج1، ص81؛ جلال الدین سیوطى، الدر المنثور، ج2، ص7.
  58. جلال الدین سیوطى، الدرّ المنثور، ج2، ص7.
  59. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج57، ص118.
  60. اعراف/ 187
  61. محمدهادى معرفت، التمهید فی علوم القرآن، ج3، ص37.
  62. تفسیر عیّاشى، تصحیح و تعلیق سیدهاشم رسولى محلاتى، چاپ بیروت، ج1، ص30 (به نقل از بحارالانوار، ج19، ص29 و وسائل، ج3، کتاب القضاء، باب 13  و البرهان، ج1، ص19).
  63. نهج البلاغة، نامه 77.
  64. انعام/ 75
  65. قیامت/ 23
  66. فجر/ 22
  67. محمدهادى معرفت، التمهید فى علوم القرآن، ج3، ص16ـ17.
  68. مکارم شیرازى، تفسیر به رأى، ص30ـ31.
  69. بقره/ 204
  70. بقره/ 207
خواندن 2148 دفعه